رسائلی پیرامون تفسیر و علوم قرآن منسوب به اهل بیت(ع)

پدیدآورا. م موسوی

نشریهکیهان اندیشه

شماره نشریه28

تاریخ انتشار1390/01/15

منبع مقاله

share 1272 بازدید
رسائلی پیرامون تفسیر و علوم قرآن منسوب به اهل بیت(ع)

ا. م موسوی

پیشگفتار:

به استثنای صحیفه مبارکه سجادیه، که ادعیه حضرت سجاد علیه السلام و نیز نهج البلاغه سخنان امیر المومنین علیه السلام، گرد آورده شریف رضی، عده‏ای رساله و کتاب، به عناوین مختلف به ائمه علیه السلام نسبت داده می‏شود.این کتابها از دیرباز جسته و گریخته مورد بحث و بررسی قرار می‏گرفتند و درباره صحت و ضعف آنها میان ارباب نظر بحث و گفتگو بوده.مدتهاست در این اندیشه بودم بحث مستقلی راجع به این کتابها بعمل آید، تا هم از دیدگاه تاریخی انتساب آنها روشن، وء هم از نظر ارزیابی، صلاحیت آنها مورد تحقیق قرار گیرد.کل این طرح، خود در راستای طرحی وسیعتر قرار می‏گیرد، که عبارت از تحقیقی و ارزیابی در کل منابع و مصادر اندیشه اسلامی است.
منابع اندیشه اسلامی، یا عقلی است و یا نقلی، و در طرح مزبور، بخش دوم محط نظر است. شرح و توصیح دآن طرح، و بیان ریزه کاریها و ظرافت آن، نیاز به بررسی جامع و مستقلی دارد، با توفیقات الهی، شاید درهمین کیهان اندیشه مطرح گردد، انشاء الله.
در اینجا توضیح یک نکته ضروری به نظر می‏رسد:مراد از کتابهای ائمه علیه السلام، تنها کتابهایی نیست که نام یکی از ائمه علیهم السلام، تنها به دنبال داشته و یا به نام آنحضرت شناخته شده، مثل:فقه الرضا(علیه السلام)، مصباح الشریعه و...
بلکه شامل رساله‏ها و کتابهایی می‏شود که به حسب ظاهر، به شخص دیگری نسبت داده می‏شود، ولی در حقیقت، تمام آن یک روایت از یک امام معین است.
اینگونه کتابه را نیز در اینجا مورد بحث قرار می‏دهیم، و از این قبیل است:رساله علل الشرایع فضل بن شاذان، که به حسب ظاهر از فضل است، ولی در آخر آن تصریح می‏کند، تمام مضامین کتاب را از حضرت رضا علیه السلام در مجالس متعدد شنیده است.
اینک با استعداد از توفیقات الهیه، و عنایات خاصه اولیاء اللّه سلام اللّه علیهم اجمعین به بحث و بررسی این کتابها می‏پردازیم.

1-رساله المحکم و المتشابه

این کتاب، اگرچه به مرحوم سید مرتضی نسبت داده میشود، که ایشان نیز آن را از تفسیر مرحوم نعمانی اقتباس کرده‏اند، ولی چون تمام کتاب به صورت یک روایت واحده، با ذکر سلسله سند در اول آن، به امیر المومنین علیه السلام منتهی می‏شود، ما آن را جزء رساله‏ها و کتابهای منسوب به اهل بیت علیهم السلام مورد بررسی قرار می‏دهیم.

تعریف کتاب:

این کتاب مستقلا بهمین نام«رسالة المحکم و المتشابه»به چاپ رسیده است.مرحوم مجلسی تمام آن را، در بخش قرآن بحار الانوار درج نموده است که در چاپ جدید بحار، جزء 93، از صفحه 1 تا صفحه 97.ارقام صفحات در گفتار فعلی ما، از همین جزء بحار است.
کتاب مذکور حاوی مقدمه موجزی در حدود دو صفحه پیرامون ارزش و اهمیت قرآن کریم بوده سپس چنین آمده است:
قال ابو عبد اللّه محمد بن ابراهیم بن جعفر النعمانی رضی اللّه عنه فی کتابه فی تفسیر القرآن حدثنا احمد بن محمد بن سعید بن عقدة، قال حدثنا احمد بن یوسف بن یعقوب الجعفی، عن اسماعیل بن مهران، عن الحسن بن علی بن ابی حمزه، عن ابیه، عن اسماعیل بن جابر، قال: سمعت ابا عبد اللّه جعفر بن محمد الصادق علیهم السلام یقول...
آنگاه حدود یک صفحه از امام صادق علیه السلام سخنی درباره ارزش قرآن، و اینکه افرادی با عدم معرفت به کنه قرآن و اقسام و انواع آیاد آن، مرتکب اشتباهات بزرگی در تفسیر و تأویل کلام اللّه شده‏اند نقل شده، پس از آن حضرتش علیه السلام
سخنانی از امیر المؤمنین علیه السلام در مورد اقسام آیات قرآن، و شرح مفصل مطالبی که از قرآن در شئون مختلف استفاده می‏شود، نقل می‏فرماید. ظاهر عبارات مشعر به این است که از اینجا تا آخر کتاب، همگی از سخنان حضرت مولا علیه السلام است.در چند قسمت-در اثناء کتاب-نام امیر المؤمنین علیه السلام تکرار شده، که تأکیدی بر انتساب کلی کتاب به آن حضرت باشد.
روش کتاب بطور کلی، به تألیف کتاب یا رساله بیشتر شبیه است، تا به سخنان متعارف معصومین علیهم السلام.از نظر ادبی، در حد متوسط، و آمیخته با اصطلاحات علمی-چون:عام، خاص، ناسخ، منسوخ، قیاس، رأی، اجتهاد و...-و از نظر شیوه بیان، صلابت الفاظ، دقت معانی، وضوح مطلب، شمول و فراگیری، به هیچ وجه در حد مقایسه با نهج البلاغه-مثلا-نیست.
اینک به بررسی تشخیص مؤلف کتاب در سه بخش می‏پردازیم:

1-مرحوم سید مرتضی

تا آنجا که شواهد موجود حکایت دارد، از قرن دهم به بعد این رساله به مرحوم سید مرتضی نسبت داده شده، و به نظر مرحوم صاحب ذریعه، از زمان مرحوم مجلسی و شیخ حر عاملی این کتاب به نام ایشان اشتهار یافته است (1) اینک نام عده‏ای از بزرگان علماء که لااقل در نسبت کتاب به سید اشکالی نکرده‏اند:
علامه مجلسی، در کتاب گرانمایه بحار الانوار، تا آنجا که کتاب را از مرحوم سید و همه کتابهای او را مشهور می‏داند. (2)
شیخ حر عامل:در کتاب ارزشمند وسائل الشیعه (3) و در برخی اجازات خود.
سید عبد الله شر، در کتاب الاصول الاصلیه (ص 115)جزئی از کتاب مفصل جامع المتعارف و الاحکام.
شیخ یوسف بحرانی، در موارد متعدد کتاب حدائق، و در لؤلؤة البحرین(ص 322).
مرحوم خوانساری در روضات الجنات(4/303) محدث نوری در مستدرک الوسائل(3/365- 366).
شیخ انصاری در اول مکاسب محرمه، و بهمین مناسبت، و سایر موارد فقه، از این کتاب در منابع فقهی بعنوان تألیف سید مرتضی نام برده شده است، که بردن نام آنها بسی به طول می‏انجامد.
در اینجا باید توضیحی راجع به علامه مجلسی و بحار الانوار داد.مرحوم مجلسی از سویی کتاب «رسالة المحکم و المتشابه»را تألیف سید مرتضی و آثار ایشان را کاملا مشهور تلقی می‏کند، ولی تا آنجا که نگارنده به کتاب القرآن ایشان، و همچنین سایر ابوابی که با مضامین کتاب محکم و متشابه مناسبت دارد مراجعه کرده‏ام، هیچ جا به این عنوان از کتاب مذکور نقل نمی‏فرماید، و فقط در جزء 93(طبع جدید)متن کامل رساله را آورده، ولی هیچ اشاره‏ای چه در اول رساله، یا آخر آن نمی‏کند که این رساله سید مرتضی است.هنوز سر این مطلب بر نگارنده واضح نشده. (5)
بهرحال اشتهار انتساب کتاب به سید مرتضی از قرن دهم به بعد، به هیچ وجه جای انکار نیست، اما متأسفانه در مصادر و مدارک قبل از آن، نامی از این کتاب جزء تالیفات مرحوم سید مرتضی نمی‏بینیم:1-خود سید مرتضی در سال 417(حدود بیست سال قبل از وفات)طی اجازه‏ای (6) به محمد بن محمد بصروی، نام مؤلفات خود را برده، که در آن، نام این رساله نیآمده است.بطور طبیعی، احتمال دارد سید مرتضی آن را پس از این تاریخ تألیف نموده باشد.
2-مرحوم شیخ طوسی در فهرست، و همچنین مرحوم نجاشی در فهرست خود، که هر دو از شاگردان معروف سید مرتضی بوده و مرحوم نجاشی خود سید مرتضی را بعد از وفات غسل داده نامی از این کتاب نبرده‏اند.
3-مرحوم ابن شهر آشوب(متوفی 588) در معالم العلماء، نامی از کتاب مذکور، جزء تالیفات سید نمی‏برد.
در مقدمه کتاب امالی سید مرتضی، محقق کتاب، اشتباها این مطلب را به ابن شهر آشوب نسبت می‏دهد، که اضافه بر اینکه در کتاب فعلی معالم العلماء این مطلب نیست، در نسخه شیخ حر عاملی، طبق آنچه در جلد دوم امل آلامل نقل کرده، نیز نبوده است.
اضافه بر این شواهد تاریخی، در خود نسخه حاضر نیز چیزی که حکایت از جهت انتساب آن به سید مرتضی باشد، وجود ندارد.و فعلا به درستی نمی‏دانیم چگونه کتاب مذکور را از او دانسته‏اند؟ به احتمال بسیار قوی در نسخ اولیه کتاب، پشت جلد، نام سید مرتضی بعنوان مؤلف ذکر شده که خود منشأ انتساب به سید گردیده و چه بسا، کتاب مزبور، تألیفات شخص دیگری به نام سید مرتضی بوده است، که در ادامه همین بحث خواهد آمد. با شواهد موجود، طریق وصول کتاب به اصحاب، به نحو«وجادة»بوده که از طریق ضعیف تحمل حدیث است.
اضافه بر تمام این مطالب، شیوه ادبی سید مرتضی، و سبک استدلالات علمی او، در خلال کتب ادبی و علمی او کاملا واضح است، و با روش استدلال او تطابق دارد.برای نمونه، در همین رساله موجود(ص 92)، بحثیی راجع به ابطال رأی و قیاس دارد، و همین موضوع را درجلد دوم«الذریعه»در مبحث قیاس و رأی بصورت مشروح آورده که کاملا نشان دهنده دوگانگی مؤلف است.

2-مرحوم نعمانی:

اکثر کسانی که کتاب را به سید مرتضی نسبت داده‏اند، تصریح کرده‏اند که رساله را سید از تفسیر نعمانی(محمد بن ابراهیم النعمانی الکاتب، متوفی نیمه قرن چهارم)گرفته، و به تعبیر مرحوم نوری، تلخیص از آن تفسیر است.
ظاهرا وجه انتساب کتاب به مرحوم نعمانی، آمدن نام او بعد از خطبه کتاب است.مرحوم مجلسی در بحار الانوار(1/15)می‏فرماید:و کتاب التفسیر الذی رواه الصادق عن انواع امیر المومنین علیهما السلام المشتمل علی انواع آیات القران و شرح الفاظه بروایة محمد بن ابراهیم النعمانی و سیأتی بتمامه فی کتاب القرآن.
و قریب به این مضمون(یعنی:بروایة النعمانی)را دراول رساله، در جزء 93 بحار، آورده است.مؤید دیگر انتساب کتاب به او، عبارت شیخ حر عاملی در جزء دوم امل الاصل است، که بعد از انتساب کتاب تفسیری به نعمانی، اضافه می‏کند:من قطعه‏ای از آن را دیده‏ام.و مرحوم آقا بزرگ در الذریعه(تحت عنوان:تفسیر النعمانی) احتمال داده، مراد شیخ حر عاملی، همین رساله موجود باشد.
با تمام این حرفها، باز هم این مطلب جای تأمل دارد.قدیمترین، بلکه تنها مصدر نزدیک به زمان او، که نام مرحوم نعمانی و کتب او را دارد، فهرست مرحوم نجاشی است، و بهیچوجه نامی از تفسیر او نمی‏برد.مرحوم نجاشی به یک واسطه، آثار علمی مرحوم نعمانی را نقل می‏کرده ولی نامی از تفسیر در آنان نیست.
ابن شهر آشوب، در معالم العلماء فصل«فیمن عرف بکنیته»می‏فرماید:ابو عبد الله محمد بن ابراهیم:له تفسیر القران لاهل البیت علیهم السلام.
این اسم و کنیه اگرچه با مرحوم نعمانی انطباق دارد، ولی نمی‏توان اطمینان-چه رسد به جزم- داشت مراد ایشان همان نعمانی معروف است، خصوصا که کتاب فعلی جنبه تقسیم بندی ابحاث و آیات قرآن را دارد، و تمامی آن بصورت یک روایت معنای متعارف آن.و بر فرض که مراد ایشان همان نعمانی معروف باشد، این تعبیر مجمل و مبهم ابن شهر آشوب حاکی از عدم اشتهار انتساب آن به مثل نعمانی مشهور است.
از سوی دیگر، حتی اگر قبول کنیم که اصل این کتاب از نعمانی است، و مرحوم سید مرتضی آن را نقل کرده، و چون مرحوم سید خود از شاگردان مستقیم نعمانی نیست، قاعدتا باید واسطه‏ای در کار باشد که مرحوم سید، کتاب را بوسیله او نقل کرده است، و در نسخه فعلی، نشانه‏ای از واسطه در دست نیست.
با تأمل در عبارت اول نسخه فعلی، که عین آن را در اول گفتار آورده‏ایم، چنین بدست می‏آید که اصولا شخصی-ولو مجهول-این کتاب را، حتی بنابراین فرض که تفسیر نعمانی باشد، از او مباشرة نقل نکرده و حتی بعنوان«اجازه»و شبیه آن هم تعبیر ننموده، که اینها خود حاکی از آن است که نسخه فعلی به نحو«و جاده»به اصحاب رسیده که خود از طریق ضعیف تحمل حدیث است.
به احتمال بسیار قوی، چون مرحوم نعمانی اواخر حیات را در شامات-یعنی:شهر حلب- گذرانده و همانجا نیز وفات یافته (7) و از سوی دیگر بر اثر نفوذ شدید یک خط غلو در منطقه شامات- آن که ریشه همین علویان فعلی است-
بر اندیشه‏های شیعی، این کتاب جزء میراثهای علمی مرحوم نعمانی یافت شده، و بعدها بهمین صورت فعلی، و بدون استناد مستقیم به مؤلف-ولو بصورت اجازه-در مراکز علمی معروف آن روزگاران:قم، بغدااد، کوفه...انتشار یافته، و شاید مرحوم ابن شهر آشوب همین عبارت اول کتاب«قال ابو عبد الله محمد بن ابراهیم بن جعفر النعمانی رضی اللّه عنه فی کتابه فی تفسیر القرآن»را دیده، و با چنان عبارت مبهمی از آن یاد کرده است.البته اینها احتمالاتی است که اگرچه برخی شواهد آنها را تأیید می‏کند، ولی نیاز به جمع آوری شواهد بیشتری داریم.
خلاصه سخن آنکه، احتمال انتساب کتاب به مرحوم نعمانی، با آوردن نام ایشان در اول آن، چندان دور نیست، بخلاف احتمال انتساب به مرحوم سید مرتضی.
3-امیر المؤمنین(علیه السلام):
چون کتاب به صورت یک حدیث واحد از حضرت سلام اللّه علیه است، باید دید اعتماد بر این حدیث، از نظر نظام ارزشی حدیث، تا چه پایه است؟
در اینجا با اشکالات فراوانی مواجه هستیم: 1-انتساب اصل کتاب به دو مؤلف احتمالی آن، چندان واضح و روشن نشد، 2-بعضی افرادی که در سند حدیث قرار گرفته‏اند مورد اعتماد نیستند، 3-متن حدیث شباهتی به سخنان حضرت علیه السلام ندارد، بلکه روش و سبک آن، سبک کتب تألیفی است، 5-قطعاتی از حدیث در سایر منابع و مصادر-به استثنای تفسیر قمی و تا حدودی رساله سعد بن عبد اللّه-نیآمده است.
اینها هریک به تنهای یک ضد ارزش در ارزیابی حدیث بشمار می‏آیند، چه رسد که باهم جمع شوند؟
چون مطلب اول مورد بررسی قرار گرفت، به بررسی سایر مطالب می‏پردازیم:
سند حدیث:الف-احمد بن محمد بن سعید بن عقده:اگرچه زیدی مذهب است ولی از بزرگان حدیث و مورد احترام بزرگان شیعه نیز هست.گویند 000/120 حدیث را سندا و متنا حفظ داشت (8)
مرحوم نجاشی پس از ستایش او، به ذکر کتاب و مصنفات او پرداخته، و در آخر می‏گوید: و روایت له کتاب تفسیر القرآن و هو کتاب حسن و ما رایت احدا ممن حدثنا عنه ذکره.
ب-ابو الحسن احمد بن یوسف بن یعقوب الجعفی:توثیق صریح و روشنی ندارد.
ج-اسماعیل بن مهران:ثقه است.
د، ه-الحسن بن علی بنابی حمزه البطائنی، و پدرش علی:هر دو ضعیف و متهم به کذب.در باره حسن شرحی خواهد آمد.
و:اسماعیل بن حابر:ثقه است.
اما عم تشابه آن به سخنان حضرت علی علیه السلام، و اصولا سبک آن را می‏توان با نقل بعضی عبارات روشن نمود:
ص 67:و اما الذی کان فی عصر النبی صلی اللّه علیه و آله فمنه ما انزل اللّه تعلی فی مغازیه و اصحابه و توبیخهم...و غیره مما لو شرح لطال به الکتاب(!)
ص 64:و اما حدود الامام المستحق للامامه فمنها:ان یعلم الامام المتولی علیه انها معصوم من الذنوب کلها صغیرها و کبیرها، لا یزل فی الفتیا و لا یخطی فی الحوئاب و لا یسهو و لا ینسی ولا یلهو بشی‏ء من الدنیا.
و الثانی:ان یون اعلم الناس بحلال اللّه و حرامه و ضروب احکامه وأمره و نهیه، جمیع‏ ما یحتاج الیه الناس فیحتاج الناس الیه و یستغنی عنهم.
و الثالث:یجب ان یکون اشجع الناس لا نه فئة المؤمنین التی یرجون الیها ان انهزم من الزحف انهزم الناس بانهزامه...
و اما وجوب کونه اعلم الناس فانه لو لم یکن علما لم یؤمن أن یقلب الاحکام و الحدود، و یختلف علیه القضاا امشکله فلا یجیب عنها بخلافها، اما وجوب کونه اشجع الناس فبما قدمناه، لانه لا یصح ان ینهزم فیبوء بغضب من اللّه تعالی و هذه لایصح ان یکون صفة الامام أو اما وجوب کونه أسخی الناس فیما قدمناه و ذلک لا یلیق بالامام، و قد جعل اللّه تعالی لهذه الاربعه فرائض دلیلین ابان لنا بهما المشکلات، و هما الشمس و القمر:ای النبی و وصیح بلا فصل.
ص 91:و اما الرد علی من قال بالرأی و القیاس و الاستحسان و الاجتهاد و من یقول ان الاختلف رحمة، فاعلم انا لما رأینا من قال بالرأی و القیاس قد استعمل شبهات الاحکام لما عجزوا عن عرفان اصابة الحکم...(الی ان یقول:)قالوا:و قد رأینا النبی صلی اللّه علیه و آله و استعمل الرأی و القیاس بقوله للمرأة الخثعمیة...و قوله لمعاذ بن جبل حین ارسله الی لیمن...قالوا:و قد استعمل الرأی و القیاس کثیر من الصحابه و نحن علی آثارهم مقتدون، و لهم اجتحاج کثیر فی مثل هذا...فنقول لهم ردا علیهم:ان اصول احکام العبادات...(الی ان یقول)و من الدلیل علی فساد قولهم فی الاجتهاد و الرأی و القیاس انه لن یخلوا الشئی أن یکون تمثیلا علی اصل او یستخرج البحث عنه فان کان بحث عنه فانه لا یجوز فی عدل اللّه تعالی تکلیف العباد ذلک، و ان کان تمثیلا علی اصل فلن یخلوا الاصل ان یکون حرم لمصلحة الخلق اولمعنی فی نفسه خاص، فان کان حرم لمعنی فی نفسه خاص فقد کان قبل ذلک حلالا ثم حرم بعد ذلک لمعنی فیه، بل لو کان العلة المعنی لم یکن التحریم له اولی من التحلیل، و لما فسد هذا الوجه من دعواهم علمنا انه لمعنی ان اللّه تعالی انما حرم الاشیاء لمصلحة الخلق لا للعلة التی فیها.و نحن انما ننفی القول بالاجتهاد لان الحق عندنا مما قدمنا ذکره من الاصول التی نصبها اللّه تعالی و الدلائل التی اقامها لنا کالکتاب و السنة و الامم الحجة، و لن یخلوا الحق عندنما من احد هذه الاربعة وجوه التی ذکرناها و ما خالفها باطل. *
ما برای اختصار بهمین مقدار بسنده می‏کنیم، ولی با مقایسه چنین عباراتی با نهج البلاغه، می‏توان این دو را از یک شخص دانست؟
مضامین«بعضی از روایات»، منسوب برسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، در مصادر دیگر آمده، ولی نه با سند کتاب.در مقدمه تفسیر (منسوب)به علی بن ابراهیم خطبه‏ای در انواع و اقسام آیات قرآن دارد ولی نه در آن کتاب فعلی مشابهت فراوان دارد ولی نه در آن کتاب و نه در این کتاب، اشاره‏ای نیست که کدامیک از دیگری اقتباس کرده است؟و احتمالا هر دو از مصدر دیگری گرفته‏اند.
راجع به رساله سعد بن عبد اللّه، سخن خواهیم گفت:

مؤلف کیست؟

چندین احتمال در این مورد داده می‏شود: 1-مرحوم نعمانی مؤلف آن باشد، همانطور که ظاهرا اول رساله است، و توضیح آن گذشت.
2-شخصی غیر از سید مرتضی معروف، که (*)برای حفظ امانت، عبارت را عینا نقل کردیم، ولی واضح است برخی کلمات تصحیف یا تحریف شده‏اند. »
همین نام یا لقب را داشته، آن را جمع آوری کرده و خطبه کوتاهی در ابتدای آن افزوده، و بعدها اشتباها به نام سید مرتضی معروف اشتهار یافته است.
ما افرادی با این نام و لقب داشته‏ایم که شاید مشهورترین آنها السید مرتضی بن الداعی بن القاسم الحسنی، از بزرگان قرن ششم هجری باشد (9)
البته مرتضی نام ایشان است، بخلاف مرحوم سید مرتضی، که نامش علی، و لقبش مرتضی است.
ایشان همچون سید مرتضی ملقب به«علم الهدی» بوده‏اند که طبیعتا این نام و لقب زمینه بیشتری برای اشتباه است.
این احتمال، اگرچه تا حدودی ممکن است کیفیت کار نسخه فعلی را روشن کند، ولی در شناخت چهره مؤلف اصلی کتاب کمکی نمی‏نماید.
3-احتمال دارد کتاب فعلی، همان کتاب فضائل القرآن، تألیف حسن بن علی بن ابی حمزه بطائنی باشد، به اضافه یک مقدمه دو صفحه‏ئی که آن را بصورت فعلی درآورده است.
این شخص و پدران از بزرگان فرقه واقفیه (معتقدین به زنده بودن حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، و آن حضرت را قائم موعود پنداشتن، که فعلا منقرض شده‏اند)و غالبا پدرش را از مؤسسین اصلی این فرقه می‏دانند، و هر دو متهم به کذب و بلکه ابن الغضایری، پدرش را اوثق از او می‏داند، و گاه از او بعنوان یک«رجل سوء» یاد می‏کنند.ابن فضال می‏گویند:کذاب، ملعون، رؤیت عنه احادیث کثیرة، و کتبت عنه تفسیر القرآن کله من اوله الی آخره الا انی لا استحل ان اروی عنه حدیثا واحدا.
مرحوم نجاشی بعد از بان پاره‏ا از کتابهای او می‏فرمایند:وله کتاب فضائل القرآن، اخبرناه احمد بن محمد بن هارون، عن احمد بن محمد بن سعید، قال:حدثنا احمد بن یوسف بن یعقوب بن حمزه بنزیاد الجعفی القصبانی یعرف با بن الجلا بعرزم، قال:حدثنا اسماعیل بن مهران بن محمد بن ابی نصلر، عن الحسن به. (10)
این سند، بعینه در اول همین کتاب موجود آمده است.و شاید مرحوم نعمانی همین کتاب را بعدها روایت کرده، و لذا نام او در اول کتاب درج شده است.توضیح آنکه در زمان سابق، برای تأکید بر صحت نسخه، راوی کتاب را-گاه تا چند طبقه- مشخص می‏نمودند و این اسماء، گاه در اول همان نسخه ثبت می‏گردید، و این خود گاهی منشأ انتساب یک کتاب بچند نفر-که در سلسله روایت کتاب قرار گرفته‏اند-می‏شد.مرحوم مجلسی وقتی این رساله را نقل می‏کند، در عنوان باب چنین می‏فرماید: ما ورد عن امیر المؤمنین علیه السلام ف اصناف آیات القرآن...بروایة النعمانی...که ظهور دارد، مرحوم نعمانی راوی این کتاب است، نه مؤلف آن. احتمالا، اشتهار مؤلف-یعنی حسن بن علی بطائنی -به بد نامی باعث مهجور ماندن کتاب در حوزه‏های علمی آن زمان گردیده، و بعدها نسخه‏ای از آن، بعد از مرحوم نعمانی با وضع فعلی، به تدریج وارد حوزه‏های علمی گردید.
ممکن است این اشکال به ذه آید:که عنوان«فضائل القرآن»با محتوای کتب فعلی انطباقی ندارد، و احتمالا کتاب فضائل القرآن بطائنی همان باشد که قسمتهایی از آن را مرحوم شیخ صدوق در کتاب ثواب الاعمال، بعنوان ثواب قراءة سوره...و به نقل از همین حسن بن علی بطائنی آورده (11) و آنها ربطی به کتاب حاضر ندارد.
در توضیح این نکته باید گفت:انصافا عنوان‏ «فضائل القرآن»با مضامین انطباق چندانی ندارد، ولی اگر احتمالا اسم کامل کتاب «فضائل القرآن و اصناف آیاته...»باشد، خیلی دور از کتاب فعلی نیست.مؤید این احتمال، عبارت مرحوم مجلسی در اول رساله است:«ما ورد عن امیر المؤمین صلوات اللّه علیه فی اصناف آیات القرآن و انواعها و تفسیر بعضی آیاتها بروایه النعمانی و هی رسالة مفردة مدونه کثیرة الفوائد نذکرها من فاتحتها الی خاتمتها».
اما روایات ثواب قرائت قران، منتهی می‏شود به محمد بن حسان، از اسماعیل بن مهران، از حسن بی علی بطائنی، مرحوم نجاشی کتابی بعنوان«ثواب القرآن» بخود محمد بن حسان نسبت می‏دهد.مرحوم شیخ چنین می‏فرماید:«محمد بن حسان الرازی، له کتب، منها:کتاب ثواب القران، اخبرنا به ابن ابی جید...عن محمد بن حسان، عن محمد بن علی الصیر فی، عن اسماعیل بن مهران، عن الحسن بن علی بن ابی حمزه البطائنی.و همچنین در اسماعیل بن مهران، هم شخ و هم نجاشی، کتاب «ثواب القرآن»را به او نسبت داده‏اند، و در حسن بن علی بطائنی، هم شیخ و هم نجاشی کتاب فضایل القرآن را به او نسبت داده‏اند و بالخصوص مرحوم نجاشی، این سندی را که در اول رساله فعلی است، در ذیل فضایل القرآن فقط آورده است.خلاف این مطلب را می‏رساند.
4-همان کتاب«ناسخ القرآن و منسوخه و محکمه و متشابه»تألیف سعد بنه عبد اللّه اشعری (متوفی 299 یا 301)باشد.منشاء این احتمال، سخن مرحوم مجلسی است که پس از آوردن تمام کتاب فعلی، می‏فرماید:اقول:وجدت رساله قدیمه مفتتحها هکذا:حدثنا جعفر بن محمد بن قولویه القمی رحمه اللّه، قال:حدثنی سعد الاشعری القمی ابو القاسم رحمه اللّه و هو مصنفه:الحمد اللّه ذی النعماء و الآلاء و المجد و العز و الکبریا و صلی اللّه علی محمد سید الانبیاء و علی آله البرره الاتقیاء، روی مشایخنا، عن اصحابنا، عن ابی عبد اللّه علیه السلام، قال:قال امیر المؤمنین صلوات اللّه علیه:انزل القرآن علی سبعة احرف کلها شاف کاف:امر، و زجر، و ترغیب، و ترهیب، و جدل، و قصص، و مثل...و ساق الحدیث الی آخره، لکنه غیر الترتی، و فرقه علی الابواب، و زاد فیما بین ذلک بعض الاخبار.
ای کاش مرحوم مجلسی تمام این رساله منسوب به سعد بن عبد اللّه را یکجا نقل می‏فرمود، تا علاوه بر حفظ یکی از مراثهای حدیثی اواخر قرن سوم، با تطبیق آن با رساله محکم و متشابه فعلی، شاید سرنخهائی از مؤلف دو رساله بدست می‏آوریم.
بهر حال مرحوم، مجلسی بخش مهمی از این رسال را در جزء 92، باز صفحه 60 تا صفحه 73 آورده است، که با رساله محکم و متشابه فرق زیاد دارد، البته واضح است که مؤلف این رساله هم از خط غلو، و روایات فراوانی در تحریف قرآن دارد.
مرحوم مجلسی در تأیید رساله سعد عبد اللّه می‏فرماید:...وعد النجاشی من کتب سعد بن عبد اللّه کتاب«ناسخ القرآن منسوخه و محکمه و متشابهه»و ذکر اسانید صحیحه الی الکتاب (12)
از نظر علمی، بمجرد اینکه نجاشی کتابی را به سعد نسبت دهد و بعد پشت یک نسخه خطی ببینیم نوشته:کتاب سعد، نمی‏توان گفت این همان کتابی است که نجاشی از آن خبر داده.
از سوی دگر، می‏دانیم مرحوم کلینی شاگرد سعد بوده، و در کتاب شریف کافی، مباشره از او روایت می‏کند، اگر این نوشته از آن سعد بود، قسمتهائی از آن را، مخصوصا روایات تحریف را، نقل می‏فرمود.
راوی این رساله-بنا بر فرض صحت-ابن قولویه (متوفی/368)است، که خود کمتر حدیث از سعد (متوفی/299 یا 301)نقل می‏نماید، زیرا او شاگرد مرحوم کلینی، که خود شاگرد سعد است. مرحوم نجاشی در ترجمه ابن قولویه فرماید:روی عن ابیه و اخیه عن سعد، و قال:ما سمعت من سعد الا اربعة احادیث (13)
در ترجمه سعد فرماید:قال الحسین بن عبید اللّه: جئت بالمنتخبات الی ابی القاسم بن قولویه رحمه اللّه اقرأها علیه، فقلت:حدثک سعد؟
فقال:لا، بل حدثنی ابی و اخی عنه، و انا لم اسمع من سعد الاحدیثین (14) ، با این حساب چگونه می‏توان باور داشت مرحوم ابن قولوی چنین رساله مفصلی را از سعد نقل کرده باشد؟ظاهرا کسی که بجعل این رساله اقدام کرده، به این نکته توجه نداشته.
با تمام این مطالب رساله سعد هم بنحو و جاده است که طریق ضعیفی است.
بنظر می‏رسد رساله سعد-متوفا نیمه قرن چهارم-با تفسیر نعمانی-متوفای نیمه قرن چهارم-دارای ریشه‏های مشترک بوده‏اند، و چون هر دو مشتمل بر احادیث تحریف قرآن-البته روایات رساله سعد بیشتر است-می‏باشند، باحتمال بسیار قوی از خط انحرافی حسن بن علی بطائنی و یا پدرش سرچشمه گرفته‏اند، که اصل هر دو نوشته از آنهاست، و با دخل و تصرفی، گاه به نعمانی و گاه به سعد بن عبد اللّه نسبت داده‏اند. بدنامی این پدر و پسر-چنانکه گذشت-موجب از بین رفتن آثار علمی آنان گردید، و لذا فعلا نمی‏توانیم دقیقا مقدار تأثیر آنرا بر دو رساله فعلی مشخص سازیم.

ورود رساله در اجازت:

ممکن است بذهن برخی خطور نماید که انتساب این رساله به سید مرتضی تا آنجا روشن است که در اجازات مفصله اصحاب، اجازه خود را به این کتاب بعنوان تألیف سید مرتضی آورده‏اند. برای نمونه می‏توان به اجازه مرحوم حر عاملی و مرحوم صاحب حدائق در لؤلؤة البحرین که بیان آن گذشت مراجعه نمود.
تا آنجا که اطلاعات ما یاری می‏دهد، نخستین کسی که نام این کتاب را بعنوان اثر سید مرتضی وارد اجازت نمود، مرحوم شیخ حر عاملی-صاحب وسائل الشیعه-است، و چون افرادی که بعد از او آمده‏اندهتا زمان ما-اجازاتشان باو منتهی می‏شود، به این وسیله، کتاب را از مرحوم سید مرتضی نقل می‏نمایند.
اما مرحوم شیخ حر عاملی، ظاهرا با«تلفیق اجازات»این کتاب را از مرحوم سید مرتضی نقل می‏نماید، به این معنی که او با یک اجازه عمومی جمیع کتب و روایات مرحوم شیخ طوسی را نقل، و مرحوم شیخ هم تمامی آثار مرحوم سید را نقل، و بنظر صاحب وسائل این رساله فعلی هم جزء آثار سید مرتضی است، بنابراین با همان اجازه عمومی این اثر سید را نقل می‏نماید.مرحوم شیخ حر عاملی در جزء 20 وسائل الشیعه، بعد از بیان چندین طریق به شیخ طوسی می‏فرماید:و قد عرف من ذلک الطریق الی الکلینی و الصدوق..تا آنجا که فرماید(ص 55):و نروی رساله المحکم و المتشابه للسید المرتضی بالاسناد السابق عن الشیخ ابی جعفر الطوسی عن السید المرتضی علی بن الحسین‏ الموسوی.
تلفیق اجازات به نحو مذکور، بنظر گروهی از محققین بلا مانع است.
نظر نگارنده توضیح عمل صاحب وسائل است، و فعلا-بخاطر پاره‏ئی جهات-از اظهار نظر در مورد آن خود داری می‏شود.

خلاصه گفتار

1-عدم انتساب رساله محکم و متشابه- بعنوان عین الفاظ روایت یا روایاتی-به ائمه علیهم السلام تقریبا قطعی است.
2-عدم انتساب آن به مرحوم سید مرتضی نیز تقریبا قطعی است.
3-احتمال انتساب آن به مرحوم نعمانی- تألیفا یا روایه-اگرچه چندان قوی نیست، ولی احتمال ضعیفی هم نیست.
4-احتمال انتساب رساله سعد بن عبد اللّه به ایشان، بسیار ضعیف است.
5-هر دو رساله، قطعا ریشه در متون روایات اهل بیت علیهم السلام دارند، و بسیاری از مضمامین هر دو-حتی روایات تحریف-با الفاظ و عبارات دیگر-مرسلا یا مسندا-از ائمه علیهم السلام به ما رسیده است.و به احتمال قریب به یقین مقدار فراوانی روایات در زمینه فضائل قرآن، انواع آیات، دسته‏بندی موضوعی، دلالت آیات کتاب بر حقانیت طریقه اهل بیت و بطلان سایر راههای انحرافی، و به عبارت جامع:حضور فعال و روشن قرآن در تمام زمینه‏های معار و احکام اسلام، از ائمه علیهم السلام-و بالخصوص امیر المؤمنین علیه السلام-در اختیار قدماء اصحاب بوده، که به صورت نقل بمعنی یا بمضمون، و با سبک و ذوق شخصی مؤلفین آنها، در این دو رساله فعلی درآمده است.
6-احتمال تأثیر تفسیر حسن بن علی بطائنی و یا پدرش، بر این دو رساله تا حدودی واضح است.

تفسیر امام حسن عسکری(علیه السلام)

کتابی است که از نیمه دوم قرن چهارم، در اوساط علمی انتشار.و به حضرت امام حسن عسکری سلام اللّه علیه، یازدهمین پیشوای معصوم شیعه منتسب است.

ترسم کلی کتاب:

این کتاب اضافه بر نسخه‏های خطی، و بعضا قدیمی، چندین بار چاپ و اخیرا با تحقیق مدرسه الامام المهدی-عجل الله تعالی فرجه الشریف-در 736 صفحه(با مجموع مقدمه، فهارس و توضیحی پیرامون کتاب)با عنوان:التفسیر المنسوب الی الامام ابی محمد الحسن بن علی العسکری علیهم السلام، بچاپ رسیده است.
همچنانکه از نام آن پیداست، موضوع کتاب، تفسیر قرآن کریم است.در مقدمه کتاب آمده که حضرت امام حسن عسکری علیه السلام این تفسیررا مدت هفت سال بر نویسندگان آن(که دو نفرند)املاء فرموده، و نمیدانیم آیا کتاب فعلی، نتیجه همان سال است، یا اصل کتاب بیشتر بوده، و این در حقیقت جزئی از آن تفسیر اصلی است؟کتاب فعلی مشتمل است بر تفسیر: استعاذه، بسم اللّه، فاتحه الکتاب، اکثر سوره بقره بشرح ذیل:از اول سوره بقره تا آیه 108، و از آیه 153 تا آیه 175، و از آیه 194 تا آیه 206، و بخشی از آیه 282».

سیر اجمالی کتاب

با اینکه حضرت امام حسن عسکری علیه السلام در نیمه دوم قرن سوم هجری(هشتم ربیع الاول 260)به شهادت رسیده‏اند، ولی ظاهرا تا یک قرن بعد، نامی از تفسیر ایشان در میان نبوده است.در این یکقرن، شمار زیادی از بزرگان علمی شیعه، در زمینه‏های حدیث، فقه، تفسیر، رجال...می‏زیسته‏اند، همچون:احمد برقی، علی بن ابراهیم قمی، احمد بن ادریس، محمد بن یعقوب کلینی، ابن قولویه، محمد بن همام بغدادی، ابنعقده(زیدی مذهب)محمد بن ابراهیم نعمانی...و صدها چهره بارز علمی دیگر که آثار نسبتا فراوانی، فعلا از آنان در دست است، و هیچیک از آنان نه تنها حدیثی از آن نقل نکرده‏اند که حتی نامی از کتاب و یا راویان آن نبرده‏اند.
حدود یک قرن پس از وفات حضرت، شخصی بنام محمد بن القاسم الجرجانی الاستر آبادی (منسوب بگرگان فعلی)که با القاب«مفسر»، «خطیب»شناخته می‏شود، این کتاب را برای مرحوم شیخ صدوق(متوفی 381)نقل می‏نماید.
مرحوم صدوق، قطعاتی از آنرا در کتاب گرانمایه«من لا یحضره الفقیه»توحید، امالی، عیون اخبار الرضا علیه السلام، و احتمالا تمامی آنرا در کتاب تفسیر خود، نقل می‏نماید.در تمام این موارد، از شخص مذکور، با تعبیر«رضی اللّه عنه» یاد می‏نماید.
مرحوم صدوق تنها کسی است که از شخص مذکور، این کتاب را روایت می‏نماید.
پس از مرحوم صدوق، برجسته‏ترین اندیشمندان شیعی، نه از کتاب، نه از مؤلف آن و نه از راویان اخیر-که کتاب را از حضرت امام حسن عسگری علیه السلام شنیده‏اند-حتی نامی نمی‏برند.در این میان، بالخصوص شیخ طوسی که بیشترین آثار علمی از او داریم، در هیچیک از کتب علمی متنوع خود:در تفسیر، فقه، رجال، حدیث، نه تنها از آن نقل نمی‏کند، که حتی نام آن افراد را نیز نمی‏برد.
تنها شخصیتی که در این دوره(اوائل قرن پنجم)از این کتاب و مؤلف آن نام می‏برد احمد بن حسن غضایری است که صریحا محمد بن القاسم جرجانی را«ضعیف کذاب»و کتاب را مجعول می‏داند.
در قرن ششم، مرحوم ابن شهر آشوب(متوفی 588)، در کتاب معالم العلماء، کتاب بنام «تفسیر العسکری من املاء الامام علیه السلام»را به حسن بن خالد برقی نسبت می‏دهد که 120 جلد است، یعنی پس از گذشت حدود سه قرن از شهادت امام علیه السلام، برای نخستین بار نام این کتاب در مصادر شیعه برده می‏شود.
در قرن ششم، قطعاتی از همان تفسیر محمد بن القاسم جرجانی، در کتابهائی که جنبه نقل معجزات و کرامات دارند، آمده است که عمدتا عبارتند از:مناقب ابن شهر آشوب، خرائج و جرائح قطب الدین راوندی(متوفی 573)احتجاج طبرسی (احتمالا متوفی نیمه اول قرن ششم)، و این کتاب اخیر اعتراف دارد این تفسیر همچون سایر مصادر شیعه معروف و مورد اتفاق نیست، و لذا فقط سند خود را به آن نقل می‏نماید.
در قرن هفتم-هشتم، «ابن داود حلی»در رجال خود، شخص مذکور را«کذاب»توصیف می‏نماید.او در کلام خود رمز«لم»بکار می‏برد، شخص مذکور از ائمه علیهم السلام نقل ننموده است.
همچنین علامه حلی، در رجال خود، دقیقا همان سخن ابن غضایری را تکرار، و شخص مذکور را«ضعیف کذاب»توصیف می‏نماید. اصولا بعد از شیسخ صدوق، تا حدود صفویه، باستثنای چند کتاب که بعضی را نام بردیم، و باستثنای حسن بن سلیمان حلی(اوائل قرن نهم) در کتاب«المختصر»در مصادر معروف شیعه، در حدیث، فقه، تفسیر، نشانه‏ئی از تفسیر و مولف آن نیست.
از زمان صفویه(قرن دهم)تا زمان حال، بحث بر سر صحت انتساب تفسیر به حضرت امام علیه السلام داغ و جنجالی آمیز بوده است.عده‏ئی آنرا صحیح، و از املاء حضرت، و معجزات و کرامات منقول در آن را واقعی، و مطالب آنرا از اسرار و لطائف اهل بیت علیهم السلام به حساب می‏آورند.
و معتقدند آنانکه با مایه‏های کلام اهل بیت علیهم السلام آشنائی دارند، عبارات تفسیر را صادر از اهل بیت عصمت و طاهارت می‏دانند، و در مقابل جمعی دیگر آنرا قطعا مجعول، ساخته و پرداخته محمد بن القاسم جرجانی، با مطالبی سبک و مبتذل که در شأن یک انسان عالم نمی‏دانند چه رسد بامام معصوم علیه السلام (15)
ئ‏البته مرحوم محقق داماد(در کتاب شارع النجاة) با تکرار کلمات ابن غضایری در مورد مؤلف کتاب، تفسیر امام در حقیت متعلق بحسن بن خالد برقی می‏داند.
در میان مؤیدین کتاب با چهره‏های اندیشمند و گرانمایه‏ئی روبرو هستیم، همچون: 1-محقق کرکی، در یکی از اجازه‏های خود. (16)
2-شهید ثانی، در کتاب اخلاقی خود «منیه المرید»و در اجازه‏ئی به پدر شیخ بهائی (17)
3-مجلس اول، در شرح من لا یحضره الفقیه، بنام روضة المتقین، (4) و در شرح فارسی فقیه.
4-مرحوم مجلسی صاحب بحار الانوار، که در مقدمه بحار راجع باعتبار کتاب نیز بحثی دارد. (18)
5-مرحوم شیخ حر عاملی، مؤلف کتاب گرانقدر وسائل الشیعه، که اضافه بر نقل از کتاب، در خاتمه وسائل بحثین پیرامون اعتبار آن دارد. (19)
6-سید نعمة اللّه جزائری.
7-شیخ سلیمان بحرانی، در«الفوائد النجفیه».
8-سید عبد الله شبر.
9-10-11-12-در کتب تفسیر فیض کاشانی، سید هاشم بحرانی(صاحب برهان)، عبد علی حویزی(در نور الثقلین)شیخ ابو الحسن شریف در تفسیر مرآة الانوار.
13، 14، 15، 16، 17-در کتابهای رجالی:اکلیل الرجال، تألیف ملا محمد جعفر خراسانی، منتهی المقال، تعلیقه مرحوم وحید بهبهانی بر منهج المقال، رجال مرحوم طه نجف، تنقیح المقال مرحوم ما مقانی، و پاره‏ئی کتب رجالی دیگر.
18-محدث نوری، در مستدرک الوسائل، (شرح مشیخه فقیه، طریق صدوق به محمد بن القاسم)که الحق بحث جامع و مستوفائی است، و تقریبا بهترین نوشت در اثبات صحت کتاب است. ایشان اصل کتاب را بیشتر از کتاب فعلی، و در حدود همان تفسیر حسن بن خالد برقی(یعنی‏120 جلد)می‏دانند.
19-مرحوم علامه آقا بزرگ تهرانی، در الذریعه، جلد چهارم(بعنوان:تفسیر العسکری علیه السلام)که اضافه بر تحقیقات مرحوم نوری، خود ابداعاتی دارد * ، ایشان تفسیر حسن بن خالد را از امام هادی علیه السلام می‏دانند.
در مقابل، بهترین نوشته که بنقادی کتاب پرداخته، و آنرا مجهول و بی‏اساس توصیف کرده و الاخبار الدخیله 1/112-228 اثر علامه متتبع معاصر حاج شیخ محمد تقی تستری است.
عمده‏ترین دلیل منکرین:ضعف و لااقل جهالت محمد بن القاسم جرجانی، جهالت دو راوی اخیر، سبک و مبتذل بودن متن کتاب که با سایر روایات معصومین علیهم السلام تشابهی ندارد، عدم اعتماد بزرگان اصحاب چه قبل و چه بعد از صدوق.
و اساسی‏ترین دلیل مؤیدین:اعتماد بر این شخص که خود معاصر او بوده و مباشرة از او نقل نموده، بکار برد آن تعبیر«رضی الله عنه» بعد از نام او، قرب عهد صدوق به عصر ائمه علیهم السلام که خود بدعاء حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه بدنیا آمده، آشنائی دقیق و عمیق صدوق با روایات اهل بیت علیهم السلام، نقل شیخ طوسی و شیخ مفید از این کتاب(در اجازه محقق کرکی و شهید ثانی)، اعتماد گروهی از محققین در طی سده‏های گذشته بر آن، مطابقت مضامین روایات آن با سایر روایات و شواهد تاریخی.
این نکته اخیر موجب بروز یک دیدگاه جدید در مورد کتاب شده، باین معنی که این تفسیر همچون سایر کتابها، دارای روایات صحیح و غیر صحیح است، بنابراین آنچه با شواهد تاریخی و سایر روایات مطابقت دارد مورد قبول، و بقیه مردود است.
این سیر اجمالی دیگاهها و نظرات مختلف در مورد این تفسیر بود.اینک بشرح و تحقیق پیرامون آن می‏پردازیم، و چون عمده‏ترین انتقاد بر کتاب و مؤلف آن، از سوی ابن غضایری مطرح شده، و سخن او نیز به سختی مورد بحث و نقادی قرار گرفته، نخست سخنان او را نقل، توضیحی پیرامون گفتارش می‏دهیم.
سخن ابن غضایری:
مرحوم ابن غضایری(متوفی نیمه اول قرن پنجم)می‏فرماید:محمد بن ابو القاسم المفسر الاستر آبادی:روی عنه ابو جعفر ابن بابویه، ضعیف کذاب، روی عنه تفسیرا، یرویه عن رجلین (*)این اسماء-به ضمیمه اسماء دیگری-، از مستدرک حاجی نوری، و رساله آقای استادی، که در آخر چاپ جدید کتاب آمده نقل شده است.
مجهولین، احدهما:یعرف بیوسف بن محمد بن زیاد، و الاخر:علی بن محمد بن یسار، عن ابیهما، عن ابی الحسن الثالث علیه السلام، و التفسیر موضوع، عن سهل الدیباجی عن ابیه، باحادیث من هذه المناکیر (22) .
عبارت علامه با اضافه مختصری، همان کلام ابن غضایری است.
بر عبارت ابن غضایری و علامه، چندین اشکال اساسی و مهم گرفته شده، چه از طرف مؤیدین کتاب که همین اشکالات را طعن بر ابن غضایری- و متابعت علامه-قرار داده، و بشدت باو تاخته‏اند که او اصولا شناخت دقیقی از کتاب و مؤلف نداشته، و در این چند سطر مرتکب چند اشتباه بزرگ گردیده، بلکه از طرف جمعی، همین اشتباهات را مؤید نفی انتساب کتاب با بن غضایری معروف دانسته‏اند.و همچنین از طرف منکرین کتاب، قبول شده که عبارت ابن غضایری و علامه حاوی اشتباهات واضحی است.
اینک بشرح و توضیح این اشتباهات می‏پردازیم:
اینک بشرح و توضیح این اشتباهات می‏پردازیم:
1-در عبارت علامه و ابن داود، نام مفسر را «محمد بن ابی القاسم»نیز بعنوان«قیل»نقل کرده، در صورتیکه نام او در مصادر موجود: محمد بن القاسم است. (23)
این اشتباه-اگرچه صحیح باشد-اختصاص بعلامه و ابن داود ندارد، در بعضی موارد، مرحوم صدوق از همین شخص، با عنوان، :محمد بن ابی القاسم یاد می‏کند (24) ، و در یک روایت از او با نام«محمد بن علی الاستر آبادی»یاد می‏کند (25) -حدیث مذکور بعینه در تفسیر فعلی موجود است- و از سوی دیگر، ما هیچ راهی برای شناخت این شخص، بجز مرحوم صدوق نداریم، و اصولا نام او در سایر مصادر و منابع حدیث، نیآمده است، و همین اختلاف شاید منشاء ابهام نام پدر او شده، که آیا قاسم است، یا علی و کنیه او ابو القاسم؟در حقیقت مرحوم علامه و ابن داود با تعبیر«قیل»و «یقال»اشاره بهمین اختلاف و تردید دارند، که خود حاکی از دقت نظر آنان است نه سهو و اشتباه.ق 2-ابن غضایری، دوراوی بعد از مفسر را بعنوان«مجهول»توصیف می‏نماید، در حالی که نام خودشان، پدران، اجدادشان، موطن آنان (استر آباد)مذهب آنان(کانا من الشیعه الامامیه) همگی معلوم است، چگونه می‏توان آنان را «مجهول»دانست؟ (26)
از این اشکال جواب داده‏اند که آن دو از لحاظ وثاقت مجهول هستند، یعنی در اصطلاح اهل رجال«مجهول»هستند، و شناخت نام و موطن و مذهب آنان، رافع جهالت مذکور نیست.به نظر نگارنده، بشرحی که خواهد آمد، این دو شخص مذکور، کاملا مجهول، و حق با ابن غضایری است که چنین تعبیری از آنان نموده، و خواهیم گفت -انشاء اللّه-این دو نفر بجز بطریق محمد بن القاسم جرجانی، در هیچ مصدر و سندی، نام آنان وجود ندارد، و اگ کسی بخواهد کتاب باین مفصلی را جعل و به یک امام معصوم و مشهور نسبت دهد، چه مانعی دارد که اسم ثلاثی-پسر، پدر، جد- دو نفر را نیز جعل کند که اصولا وجود خارجی نداشته باشند؟ق 3-اسم راوی دوم:علی بن محمد بن یسار آمده، در حالی که در کتاب فعلی، علی بن محمد بن سیار است.ق در حقیقت نام جد این شخص در مصادر متعدد، مختلف است:یسار، سیار، سنان، صیاد، و چون این اسم وهمی است، و حاکی از شخص خارجی نیست، تحقیق ضبط صحیح آن بدون فایده است.ق 4-صریح عبارت ابن غضایری این است که‏ این دو نفر از پدرانشان، از حضرت هادی علیه السلام تفسیر را نقل میکنند، در صورتی تفسیر موجود صراحت دارد، که همان دو نفر راوی هستند، نه پدرانشان.ق این بعنوان قویترین اشتباه مطرح شده، که تقریبا دو طرف آنرا قبول دارند.ق نگارنده متعجب است چگونه این اشکال را به ابن غضایری-و تبعا بعلامه-نموده‏اند، در صورتیکه این مطلب(عن ابویهما)در کتب صدوق، راوی اصلی و منحصر به فرد کتاب آمده است. مرحوم صدوق در کتاب شریف من لا یحضره الفقیه فقط یک حدیث از این تفسیر را اینگونه نقل می‏نماید:وروی لی محمد بن القاسم الاستر آبادی عن یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن یسار، عن ابویهما، عن الحسن بن علی...و بعد از نقل حدیث می‏فرماید:و الحدیث طویل، اخذنا منه موضع الحاجه، و قد اخرجته فی تفسیر القرآن. (27) و همچنین در کتب متعدد خود همین عبارت (عن ابویهما)را دارد.محقق کرکی و شهید ثانی در اجازه‏های خود نیز(عن ابویهما)را در سند تفسیر آورده‏اند عبارت(عن ابویهما)در عبارات مرحوم صدوق زائد است.ولی باید در نظر داشت، از نظر علماء رجال و حدیث، وجود تشویش و اضطراب در سند روایت، خود از عوامل ضعف روایت است.بهرحال، بهتر بود این اشکال را به مرحوم صدوق می‏نمودند، نه ابن غضایری.
از سوی دیگری، در اول تفسیر فعلی چنین آمده است:فقلنا:فماذا تأمرنا ایها الامام ان نصنع فی طریقنا الی ان ننتهی الی بلد خرجنا من هناک و کیف ندخل ذلک البلد خرجنا من هناک و کیف ندخل ذلک البلد و منه هربنا و طلب السلطان البلد لنا حیث و وعیده ایانا شدید؟فقال علیه السلام:خلفا علی ولدیکما هذین لا فید هما العلم الذی یشر فهما اللّه تعالی به... (29)
این عبارت ظاهر است که گوینده آن و مخاطب حضرت علیه السلام پدران این دو شخص می‏باشند و شاید همین مقدار، موجب توهم نقل کتاب از پدران شده، ولی بهرحال، در کتاب فعلی راوی تفسیر دو شخص مذکورند، نه پدران آنها.
5-ابن غضایری، تفسیر را بامام هادی علیه السلام نسبت داده، در صورتیکه انتساب آن بامام حسن عسکری کاملا معروف و مشهور است. ما دقیقا نکته کلام ابن غضایری را نمی‏دانیم. ولی به دو نکته باید توجه کرد:1-در اول کتاب آمده، راویان اصلی تفسیر، در مدت هفت سال آنرا از حضرتش شنیده‏اند، و چون مدت امامت امام عسکری علیه السلام دقیقا کمتر از شش سال است، شاید مرحوم ابن غضایری احتمال داده آنها تفسیر را از حضرت هادی علیه السلام شنیده‏اند.و نظیر این را مرحوم علامه تهرانهی احتمال داده که کتاب «تفسیر العسکری علیه السلام»که ابن شهر آشوب آنرا بحسن بن خالد برقی نسبت داده، املاء حضرت هادی باشد نه حضرت عسکری علیهما السلام. 2-نخستین حدیثی که در تفسیر فعلی بعد از مقدمه آن آمده اینگونه است:فکان اول ما املی علینا و کتبناه:حدثنی ابی علی بن محمد، عن ابیه محمد بن علی (30) ....و احتمال دارد در نسخه ابن غضایری چنین بوده:حدثنی علی بن محمد... و این منشأ توهم انتساب آن بحضرت هادی علیه السلام بوده است.
6-از این عبارت«و التفسیر موضوع عن سهل الدیباجی، عن ابیه...»چنین استفاده می‏شود که سهل الدیباجی، از پدرش، این تفسیر را وضع و جعل نموده، در صورت که نام سهل الدیباجی و پدرش در هیچ سند این تفسیر
وجود ندارد.
بنظر نگارنده، این عبارت، با قطع نظر از اشکال فوق، اصولا قاصر و نارسا، و از نظر ترکیب ادبی خالی از تعقید نیست.از این عبارت نمی‏توان فهمید واضع کتاب، سهل الدیباجی است، یا پدرش؟باحتمال بسیار قوی، عبارت افتادگی دارد، و احتمالا اصل آن چنین بوده:و التفسیر موضوع، و عن سهل الدیباجی...و این عبارت عطف باشد بر عبارت سابق:یرویه عن رجلین..یعنی: مفسر جرجانی تفسیری را از دو شخص مجهول نقل کرده و نیز از سهل دیباجی، از پدرش، روایات منکر نقل نموده است.در اینصورت، مراد او این نیست که این تفسیر را از سهل الدیباجی از پدرش نقل کرده، بلکه از سهل روایات و احادیث منکر، غیر از کتاب فعلی، روایت نموده است.در بحثهای آینده خواهیم گفت:مفسر استر آبادی، اضافه بر روایت تفسیر، از پاره‏ای اشخاص روایات متفرقه نقل نموده، و سهل یکی از آن افراد است، البته حسب اطلاع ابن غضایری، چون در روایات موجود، هنوز به حدیثی از مفسر از سهل الدیباجی برنخورده‏ایم.
با این توضیحات، تمامی اشکالات وارد بر عبارت ابن غضایری قابل دفع است، اگرچه اشکال پنجم قویترین اشکال بشمار می‏رود، و همچنین نارسائی عبارت-در اشکال ششم-به حال خود باقی می‏ماند، زیرا سهل الدیباجی معاصر صدوق(یک سال قبل از صدوق وفات یافته)و روایت کردن مفسر جرجانی از او بسی بعید است.

تحقیق و بررسی:

برای روشن شدن چهره‏ه اصلی مؤلف، و ارزش کتاب، نیاز به تحقیق بیشتری داریم.روش کلی ما، تطبیق کتاب و حال راویان آن، با شواهد عینی تاریخی، و بدور از هر گونه یکسونگری است، انشاء الله.
در مقدمه کتاب، از زان راویان آن (یوسف بن محمد بن زیاد، و علی بن محمد بن یسار) آمده است:در زمان امارت حسن بن زید * در استر آباد(گرگان فعلی)می‏زیستند، و چون شخص مذکور بتحریک زیدیها مردم را می‏کشته، اینان همراه پدرانشان، از ترس، به محضر حضرت امام عسکری علیه السلام می‏رسند.حضرتش با گرمی از آنان استقبال می‏کند و آرامش قلبی بآنان می‏دهد پدرانشان از آنحضرت کسب تکلیف می‏کنندکه حضرتش توصیه می‏فرمایند:این دو فرزند را نزد من بگذارید تا علمی که شرف آنانست، بدیشان بیآموزم.آنان پذیرفته و فرزندان خود را خدمت حضرتش گذارده، خود به دیار خویش بر می‏گردند.بعدها نامه پدرانشان می‏رسد که حسن بن زید اموال آنانرا مسترد، و مشکلات آنان برطرف شده است، و اضافه بر آن حسن بن زید از آنان خواسته همچنان درخدمت حضرت عسکری علیه السلام بوده و از محضرش فیض برند.آنان هم در طی هفت سال خدمت حضرتش رسیده این مطالب را روزانه، یادداشت می‏نمودند (31) ..در این کتاب، برخی حوادث تاریخی، در اندیشه مؤلف وجود دارد نه در واقعیت‏های عینی همانطور که ملاحظه می‏شود، از همان ابتدای کتاب، مطالب را خارج از حقایق تاریخی نقل می‏نماید.از این عبارت معلوم می‏شود آنها بعد از گذراندن مدتی خدمت حضرت-یعنی از زمان ورود، تا زمان بر طرف شدن گرفتاریهای پدرانشان-مدت هفت { (2)
(*)اولین علوی والی آن مناطق، از سال 250 تا 270 بر آن نواحی حکومت داشته.در منابع تاریخی(همچون أعیان الشیعه...)از او به نیکی یاد می‏کنند.
سال هم خدمت 0حضرت بنوشتن تفسیر مشغول بوداند، و بعد از این هفت سال و اندی، هیچگونه عبارتی حاکی از اینکه بخاطر وفات حرت نوشتن را قطع کرده‏اند، بکار نبرده‏اند.از سوی دیگر، میدانیم مدت امامت حضرت عسکری علیه السلام از سال 254 هجری، تا سال 260 هجری بوده، و بطور دقیق، از سوم رجب 254 ت هشتم ربیع الاول 260، که ذقیقا می‏شود:5 سال و 8 ماه و 5 روز. * مؤلف که گویا آشنائی با حقایق تاریخ معاصر خود ندارد بدون بردن نامی از حضرت هادی علیه السلام این دو نفر را مدت هفت سال و اندی در خدمت حضرت عسکری علیه السلام فرض می‏نماید.البته می‏توان گفت این اشتباهی است از خود مؤلف، ولی بعد جند صفحه، و از زبان حضرت امام عسگری علیه السلام چنین نقل می‏کند:قال‏[علی بن ابی طالب علیه السلام‏]:ان رسول اللّه صلی الله علیه و آله لما بنی مسجده بالمدینه و اشرع فیه بابه، و اشرع المهاجرون و الانصار ابوابهم اراد اللّه عز و جل ابانة محمد و آله الافضلین بالفضیله فنزل جبرئیل عن اللّه تعالی بان سدوا الابوابهم اراد اللّه عز و جل ابانة محمد و آله الافضلین بالفظیله فنزل جبرئیل عن اللّه علیه و آله قبل ان ینزل بکم العذاب.فاول من بعث الیه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله یامره بسد الابواب العباس بن عبد المطلب فقلا:سمعا و طاعة لله و لرسوله، و ان الرسول معاذبن جبل، ثم مرّ العباس بفاطمه سلام اللّه علیها فرآها قاعده علی بابها و قد اقعدت الحسن و الحسین علیهما السلام... (32)
می‏دانیم ساختن مسجد مدینه از همان روزهای اول هجرت شروع شد، ولادت امام حسن سال سوم هجرت، ولادت امام حسین سال چهارم هجرت، آمدن عباس عموی پیغمبر به مدینه سال هشتم، و دستور بستن درهای مسجد، احتمالا قبل از جنگ خندق، حال باید دید که چگونه عباس عموی پیغمبر در وقت ساختن مسجد در مدینه بوده و یا عمر امام حسن و امام حسین علیهما السلام در وقت ساختن مسجد چند سال بوده که در کنار حضرت زهرا سلام الله علیها نشسته بودند؟!
اما دو راوی اصلی کتاب:یوسف بن محمد بن زیاد، و علی بن محمد بن سیار، که مدت هفت سال روزانه خدمت حضرت می‏رسیده‏اند و عادتا باید از سرشناس‏تریسن چهره‏های اصحاب حضرت باشند، در هیچیک از منابع رجالی، تاریخی، حدیثی شیعه جزء اصحاب حضرت نامشان وجود ندارد، شیعه جزء اصحالب حضرت نامشان وجود ندارد، چه رسد به توثیق یا تضعیف.نخستین کتابی که از اصحاب حضرت عسکری نام برده-و فعلا موجود-رجالی برقی، 14 یا 20 سال پس از شهادت حضرت عسکری علیه السلام، وفات یافته، و هنیزدیکترین مصدر رجالی، در ایم باره بشمار می‏آید ایشان در شمار اصحاب حضرت، هیچ نامی از این دو نفر نمی‏برد.در کتب رجالی متأخر، نه نجاشی و نه شیخ، هیچ نامی از این دو نمی‏برند، با اینکه نه فقط این تفسیر در دسترسشان بوده.بلکه روایت این دو نفر از امام عسکری علیه السلام در موارد متعدد از کتب مرحوم صدوق، و بالخصوص در کتاب من لا یحضره الفقیه، قطعا در معرض دید آنها بوده، ولی آنان هیچ اشاره‏ئی حتی بنام این دو نفر ننموده‏اند.مرحوم شیخ طوسی، در رجال خود، در اصحاب حضرت عسکری علیه السلام، نام 102 نفر را می‏برد، که فعلا روایت معظم آنان در دست نیست، حتی بعضی را اسم می‏برد و تصریح می‏کند که از حضرتش روایت نکرده و (*)تعجب است مرحوم علامه تهرانی در الذریعه، مت امامت حضرت را«حدود هفت سال»تعبیر می‏نماید تا با عبارت کتاب منسجم شود.
فقط آنحضرت را درک نموده، و با اینکه کتاب من لا یحضره الفقیه در اختیارش بوده-باضافه سایر کتب صدوق-معذالک هیچ اشاره‏ئی حتی بنام این دو نمی‏کند.بالخصوص که این دو، تفسیر مهمی را مباشرة-یا بواسطه پدران-از امام معصوم نقل می‏نمایند، از این مطلب چه می‏توان فهمید؟ از سوی دیگر، نام این دو نفر، فقط و فقط از طریق محمد بن القاسم الجرجانی به ما رسیده، یعنی حتی یک روایت نداریم که شخص دیگری، از این دو نفر نقل نمایند.
بله مرحوم صدوق در امالی، فقط در یک مورد، از محمد بن علی استر آبادی، از این دو نفر نقل می‏نماید، و در اجازه علامه حلی به بنی زهره، سند دعای ندبه حضرت سجاد علیه السلام را چنین آورده:عن الحاکم ابی القاسم عبد الله بن عبید الله الحسکانی، عن ابی القاسم علی بن محمد العمری، عن ابی جعفر محمد بن بابویه، عن ابی محمد بن القاسم بن محمد الاستر آبادی، عن عبد الملک بن ابراهیم و علی بن محم بن سیار، عن ابی یحیی بن عبد الله بن زید العمری (33)
و مرحوم علامه تهرانی، در الذریعه، چنین نتیجه گرفته‏اند که اضافه بر مفسر جرجانی، دو نفر دیگر محمد بن علی استر آبادی، و ابو محمد بن القاسم بن محمد بن الاستر آبادی نیز از علی بن محمد بن سیار نقل نموده‏اند.
بنظر نگارنده، پر واضح است هر دو مغلوط بوده‏اند، در مورد اول، نام پدر مفسر-اگر قاسم باشد، نه ابو القاسم-به علی تحریف شده، و همین روایت بعینه در تفسیر فعلی موجوداست، و در مورد دوم کلمه الحسن سقط شده، که در اصل بوده:ابو الحسن محمد بن القاسم بن محمد الاستر آبادی، و اگر فرض کنیم همین صورت فعلی صحیح است، غیر از اضافه کردن دو مجهول دیگر به مفسر استر آبادی هیچ فایده‏ئی ندارد، و به این وسیله نمی‏توان اثبات روایات دیگر برای او نمود.
حقا باید گفت:با مراجعه به شواهد تاریخی، مدرکی در دست نداریم که اصل وجود آندو را اثبات نماید، چه رسد به اینکه مدت هفت سال، هر روز خدمت حضرت می‏رسیده‏اند.

محمد بن القاسم الجرجانی:

شواهد موجود در کلام صدوق و کسانی که پس از او آمده‏اند، حاکی از نقش فعال این شخص در تألیف کتاب فعلی است.تا آنجا که مدارک حدیثی ما نشان می‏دهد، به استثنای صدوق، هیچکس از او روایت نکرده است.
بزرگان حدیث و رجال که پس از صدوق آمده‏اند، عمدتا شیخ و نجاشی حتی نام او را نبرده‏اند.معاصر آندو یعنی ابن غضایری هم، دیدیم که چگونه از او یاد می‏کند.از ظاهر نسبت بجرجان(گرگان)معلوم می‏شود از آن دیار است ولی نمیدانیم مرحوم صدوق در چه زمانی، و کجا با او ملاقات، و از او روایت کرده است.در سفرهای صدوق-که روانشاد ربانی شیرازی، در مقدمه کتاب معانی الاخبار، با رنج فراوان مشخص نموده-نامی از سفر او بجرجان نمی‏بینیم.نکته قابل توجه آنکه مرحوم صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه فقط یک روایت از او نقل می‏کند با عنوان«روی لی..»و در مشیخه می‏فرماید:و ما کان فیقه عن محمد بن القاسم الاستر آبادی، فقد رویته عنه (34) »و اصولا مرحوم صدوق، در مشیخه، طریق خود بمشایخ را نقل نمی‏کند، نمی‏دانیمت چرا صدوق، از این تنها شیخ خود در مشیخه نام می‏برد؟در صورتیکه یک روایت بیشتر از او نقل نمی‏نماید، و در اول آن تصریح می‏نماید که خود شخصا برایش روایت کرده است؟
نگارنده هنوز توجیه واضحی برای این کار او نمی‏داند، اگرچه عادتا اینگونه تعابیر برای رفع پاره‏ئی ابهامات موجود، ناشی از امکان عدم ملاقات، بجهت فاصله زمانی و یا مکانی است ولی اطمینان به آن، با نبودن مصادر و شواهد تاریخی بس مشکل است.
این مطلب نیاز به تأمل فراوانتری دارد، تا آنجا که ممکن است به نتایج جدید و غیر مترقبه-حتی احتمال اینکه نام او در آثار مرحوم صدوق جعل شده-رسید.
مرحوم علامه تهرانی، پس از آنکه تجلیل فراوانی از مفسر جرجانی، باعتبار اعتماد مثل شیخ صدوق بر او می‏نماید، می‏فرماید(ترجمه آزاد): این شخص اضافه بر دو شخص مذکور، از عده‏ای از مشایخ نیز حدیث نقل می‏نماید، در این راستا می‏توان از مشایخ دیگر او نام بد:
1-احمد بن الحسن الحسینی، بوسیله این شخص چندین روایت از امام عسکری(ع)نقل می‏نماید که در تفسیر نیامده است.اول جزء دوم عیون اخبار الرضا، ده حدیث بوسیله او نقل نمود.
2-عبد الملک بن احمد بن هارون:امالی، مجلس 58.
3-جعفر بن احمد:امالی، مجلس 69.
4-عبد الملک بن ابراهیم:در اجازه علامه حلی، نام او آمده.این مورد چهارم را نگارنده اضافه نموده.
علامه تهرانی چنین نتیجه می‏گیرد:فقد ظهر مما ذکرناه ان المفسر المذکور کان من المعروفین فی عصره و کان من مشایخ الاجازة، الکثیر المشایخ، و الواسع الروایه.
با احترام به تحقیقات مرحوم آقا بزرگ تهرانی-رضوان اللّه علیه-نتیجه تأمل ما در اسانید و متون روایات مفسر، اینست که اصولا در مجموع روایات این شخص-و طبعا کتاب تفسیر هم داخل است-چند نقطه اشتراک می‏بینیم:
1-تمامی این افراد، کاملا مجهول هستند، تا آنجا که حتی نامی از آنان در سایر منابع رجالی، حدیثی، تاریخی...ما نیامده است.مثلا همین احمد بن الحسن الحسینی که مباشرة چندین روایت از امام عسکری علیه السلام نقل کرده، نه نام او، و نه حالات او، و نه روایت او، در هیچ مصدر دیگری موجود نیست.
این چهار نفر و دو نفر راوی تفسیر، همگی «شیران علم»هستند، که نامشان منحصرا پس از نام مفسر جرجانی برده می‏شود، و مفسر جرجانی هم فقط مرحوم صدوق از او نام می‏برد.
2-این اشخاص مجهول، در تمامی موارد، با یک واسطه و یا بدون واسطه، از یکی از سرشناس‏ترین چهره‏های شیعی و یا سنی نقل می‏کنند، و هر قدر خود مجهول هستند، آن شخص از چهره‏های کاملا سرشناس است.این دو شخص مذکور-بی‏واسطه و یا با واسطه پدران-و همچنین احمد بن الحسن الحسینی، از حضرت امام عسکری نقل می‏کنند، جعفر بن احمد و عبد الملک بن ابراهیم، با یک واسطه از سفیان بن عیینه نقل می‏نمایند عبد الملک بن احمد هم با یک واسطه از یزید بن هارون واسطی نقل می‏کند. این دو شخص از معروفترین چهره‏های سرشناس حدیث اهل سنت بشمار می‏روند.
این چه توجیهی دارد؟آیا واقعا مفسر فقط از اشخاص گمنام حدیث نقل کرده، احتمالا آنان افرادی عالم و مورد وثوق بوده‏اند، ولی مثلا چون عالم شهر و یا روستا بوده‏اند، معروفیتی نداشته و در کتب رجال و حدیث نام آنان نیامده؟با اینکه- خدای ناکرده-سخن ابن غضایری را درست بدانیم، و این شخص برای رد گم کردن، اضافه برنسبت احجادیث جعلی بچهره‏های معروف، چند نام جعلی را بعنوان واسطه خود اختراع، و با استفاده از جهالت آنان، مطالب خود را به چهره‏های معروف، مستند داشته است؟متأسفانه باید گفت: شواهد موجود احتمال دوم را تأیید می‏کند.
3-متون روایات این شخص، با اینکه واسطه‏ها مختلف، راویان بعضی سنی و برخی شیعه، همه و همه-حتی تفسیر موجود-یکنواخت و با یک سبک ادبی واحد، و دارای یک روح و محتوای واحد است.البته ما می‏دانیم نقل بمعنی و یا به مضمون جایز است ولی این غالبا در جائی است که راوی اول، از امام نقل می‏کند، مثلا:ما اگر روایات عمار بن موسی ساباطی را در یک جا جمع کنیم، لحن و تعبیر همه آنها تقریبا یکی است، ولی درباره مفسر جرجانی وضع فرق می‏کند، او از یک سو تفسیری از امام عسکری علیه السلام نقل می‏کند که حضرتش طی هفت سال املاء فرموده‏اند، و از سوی دگر روایت دارد لذا از «ابو هریره» 35) ولی با تعجب می‏بینیم لحن، تعبیر روح، و محتوای هر دو یکی است.در صورتیکه امانت علمی در اینگونه موارد اقتضاء می‏کند هر متن را دقیقا همانگونه که هست نقل نماید.
در یک نمونه که از تفسیر آوردیم، دیدیم ایشان به ربط قضایای خارجی توجهی ندارند(و بقول شوخی مشهور:مرحوم آقا قائل بر بط نیست) نکته لطیف اینجاست که در این آیات متفرقه-که بقول مرحوم تهرانی از مشایخ دیگر ایشان است- همین بی‏ربطی ملاحظه می‏شود، در عیون اخبار الرضا، از احمد بن الحسن، از امام عسکری، از پدران بزرگوار، از موسی بن جعفر سلام الله علیهم اجمعین-چنین نقل می‏نماید:کان قوم من خواص الصادق علیه السلام جلوسا بحضرته فی لیلة مقمرة مضحیة:فقالوا:یابن رسول الله صلی الله علیه و آله، ما احسن ادیم * هذه السماء، و انور هذه النجوم و الکواکب؟فقال الصادق علیه السلام:انکم لتقولون هذا، و ان المدبرات الاربعه * جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و ملک الموت، ینظرون الی الارض فیرونکم و اخوانکم فی اقطار الارض، و نورکم الی السموات و الیهم احسن من انوار هذه الکواکب و انهم لیقولون کما تقولون ما احسن انوار هؤلاء المؤمنین (36)
هدف او بیان روشنائی و درخشش نور مؤمنین بر اهل آسمانها و فرشتگان مقرب الهی است و لذا آنرا تشبیه بفروغ و روشنائی ستارگان در شب نموده، ولی ستارگان شبی مهتابی به روشنائی روز!گویا توجه نداشته که در شب مهتابی بر روشنائی روز، ستارگان درخشش و روشنائی کمی دارند، و بعکس باید تشبیه می‏نمود به ستارگان شبهای محاق که درخشش خیره کننده‏ای دارند.
برای نورانیت قلوب، روایتی را که نزدیک به همین مضمون است، نقل می‏نمائیم، و با مقایسه متن آن با متن بالا، می‏توانید بهتر شیوه آنرا ارزیابی نمائید:حضرت باقر علیه السلام به عبد الله بن میمون قداح فرمود:یا ابن میمون، کم انتم بمکه؟قلت:نحن اربعه، قال:اما انکم نور فی ظلمات الارض. (37)
حال با در نظر گرفتن مطالب بالا می‏توان گفت:مفسر جرجانی از چهره‏های سرشناس عصر خود، از مشایخ فراوانی حدیث نقل کرده؟اصولا معیار برای درج شخصی در جمله«مشایخ» چیست؟همینکه در یک حدیث آمده:«عن فلان» باید او را جزء«مشایخ»شمرد؟ (*)ادیم، در لغت بمعنی پوست است.مجازا ادیم را بر زمین اطلاق می‏کنند، اما بر آسمان.
(*)از نظر ادبی غلط است.

ورود تفسیر در میراثهای علمی ما:

چاپ جدید تفسیر، بر اساس شش نسخه خطی-قدیمترین آنها 808 ه-و دو نسخه چاپی انجام گرفته.در این نسخه‏ها، دو سند در اول آنها آمده است:
1-قال الشیخ ابو الفظل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل القمی ادام الله تاییده، حدثنا السید محمد بن شراهتک (38) الحسینی الجرجانی، عن السید ابی جعفر مهدی بن الحارث (39) الحسینی المرعشی، عن الشیخ الصدوق ابی عبد الله جعفر بن محمد الدوریستی، عن ابیه، عن الشیخ الفقیه ابی جعفر محمد بن علی بن الحسین..(مرحوم شیخ صدوق).
2-قال محمد بن علی بن محمد بن جعفر بن الدقاق، جدثنی الشیخان الفقیهان ابو الحسن محمد بن احمد بن علی بن الحسن بن شاذان، و ابو محمد جعفر بن احمد بن علی القمی رحمه الله قال:حدثنا الشیخ الفقیه ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین...(مرحوم شیخ صدوق).
با اینکه پاره‏ای از این افراد کاملا آشنا نیستند، ولی چون ظاهرا همگی از مشایخ اجازه و حدیث هستند، از این بحث صرفنظر می‏کنیم، و فرض و ثاقت و جلالت آنان را می‏نمائیم، ولی با توجه به اسامی می‏توان دریافت، این تفسیر بعد از مرحوم صدوق، بوسیله بزرگان و اساطین مذهب، همچون شخی مفید، شیخ طوسی، سید مرتضی..روایت نشده است و شاید همین نکته جهت سبب مهجوریت(یعنی عدم شهرت)کتاب گردیده است، تا آنجا که مرحوم طبرسی در اوائل کتاب احتجاج، فقط سند خود به این تفسیر را نقل می‏نماید، بخاطر اینکه این کتاب همچون سایر کتابها مشهور نیست.طبرسی می‏فرماید:و لا نأتی فی اکثر مانورده من الاخبار باسناده، اما الوجود الاجماع علیه، او موافقته لما دلت العقول الیه، او الاشتهار فی السیر و الکتب بین المخالف و الموألف، الا ما اوردته عن ابی محمد الحسن العسکری علیه السلام‏فانه لیس فی الاشتهار علی حد ما سواه، و ان کان مشتملا علی مثل الذی قدمناه، فلاجل ذلک ذکرت اسناده فی اول جزء من ذلک دون غیره، لان جمیع ما رویت عنه علیه السلام انما رویته باسناد واحد من جملة الاخبار التی ذکرها علیه السلام فی تفسیره. (40)
و طریق خود را چنین می‏آورد:حدثنی به السید العالم العابد ابو جعفر مهدی بن ابی حرب الحسینی المرعشی رضی اللّه عنه، قال:حدثنی الشیخ الصدوق ابو عبد اللّه جعفر بن محمد بن احمد الدوریستی رحمة اللّه علیه، قال:حدثنی ابی محمد بن احمد، قال:حدثنی الشیخ السعید ابو جعفر محمد بن علی بن الحسینی بابویه القمی رحمه اللّه (41) ..
این طریق بعیه همان طریق اول است.
در مصادر موجود از قرن چهارم تا قرن دهم طریق دیگری به تفسیر در اختیار نیست.در قرن دهم ابتداء محقق کرکی و سپس شهید ثانی، در دو اجازه مفصل خود، طریق خود را به این کتاب نقل فرموده‏اند که منتهی می‏شود به شیخ طوسی، از ابن غضایری(پدر)از شیخ صدوق، و به شیخ مفید از شیخ صدوق، و اینک متن عبارات:
اجازه محقق کرکی:...عن الشیخ الامام عماد الفرقة الناجیة ابی جعفر محمد بن الحسن الطوسی، قال:اخبرنا ابو عبد اللّه الحسین بن عبید اللّهخ الغضایری انا ابو جعفر محمد بن بابویه ثنا محمد بن القاسم المفسر الجرجانی، ثنا یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سنان عن ابویهما، عن مولانا و مولی کافة الانام ابی محمد العسکری (42) .
اجازه شهید ثانی:و لنذکر طریقا واحدا هو اعلی ما اشتملت علیه هذه الطرق الی مولانا و سیدنا و سید الکاینات رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله، و یعلم منه ایضا مفصلا اعلی ما عدنا من السند الی کتب الحدیث کالتهذیب و الاستبصار و الفقیه و المدینه و الکافی و غیرها.اخبرنا شیخنا السعید نور الدین علی بن عبد العالی...عن شاذان بن جبرئیل، عن المفید، عن الصدوق ابی جعفر محمد بن بابویه، قال:حدثنا محمد بن القاسم الجرجانی، قال: حدثنا یوسف بن محمد بن زیاد و علی بن محمد بن سنان، عن ابویهما، عن مولانا و سیدنا ابی محمد الحسن بن علی. (43)
اگرچه آثار رجالی و تاریخی ابن غضایری (پدر)فعلا مستقلا در دست نیست، ولی در آثار شیخ مفید و شیخ طوسی(که فوق العاده فراوان است)هیچ اثر و نشانه‏ای نه از کتاب و نه از نام راویان آن نمی‏بینیم.در حقیقت آنچه این دو بزرگوار فرموده‏اند:«تلفیق اجازات»است به این معنی که آثار شیخ طوسی را با اجازه نقل می‏کنند، و شیخ هم جمیع آثار شیخ صدوق را با اجازه نقل می‏نماید، و این کتاب هم جزء روایات شیخ صدوق است.
پس می‏توان با«تلفیق»اجازه عام تا شیخ طوسی، و اجازه ایشان تا مرحوم صدوق، این کتاب را با اجازه نقل نمود.تأمل در عبارات خود مرحوم شهید ثانی نیز این معنی را می‏رساند.هم ایشان در بخش دیگری از این اجازه می‏فرماید:«و بهذه الطرق نروی جمیع مصنفات من تقدم علی الشیخ ابی جعفر من المشایخ المذکورین و غیر هم، و جمیع ما اشتمل علیه کتابه فهرست اسماء المصنفین و جمیع کتبهم وروایاتهم بالطرق التی له الیهم، ثم بالطرق التی تضمنتها الاحادیث و انما اکثرنا الطرق الی الشیخ ابی جعفر لان اصول المذهب کلها ترجع الی کتبه و روایاته. (44)
«تلفیق اجازات»از نظر عده‏ای از محققین بلا مانع است، و بالخصوص در مورد کتاب فعلی، می‏توان آن را بدون اشکال دانست.توضیح آنکه در عبارتی که از کتاب من لا یحضره الفقیه نقل کردیم، دیدیم مرحوم شیخ صدوق نقل مفصل روایت را به کتاب«تفسیر»خود ارجاع داده، که معلوم می‏شود در آن کتاب تفسیر، قطعا از تفسیر امام علیه السلام نقل کرده است، مرحوم شیخ و نجاشی، هم نام کتاب تفسیر را برده و هم طریق خود را به مجموع آثار مرحوم صدوق آورده‏اند.
مرحوم نجاشی:محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی، ابو جعفر، نزل الری، شیخنا و فقیهنا و وجه الطایفه بخراسان..و له کتب کثیره، منها:..کتاب مختصر تفسیر القرآن..کتاب تفسیر القرآن...اخبرنا بجمیع کتبه و قرأت بعضها علی والدی علی بن احمد بن العباس النجاشی رحمه اللّه و قال لی:اجازنی جمیع کتبه لما سمعنا منه ببغداد.
مرحوم شیخ:محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه القمی رحمه الله، یکنی ابا جعفر، کان جلیلا حافظا للاحادیث بصیرا بالرجال، ناقدا للاخبار، لم یرفی القمیین مثله فی حفظه و کثره علمهله نحو من ثلاثمأة مصنف، و فهرست کتئبه معروف، أنا اذکر ما یحضرنی فی الوقت من أسماء کتبه، منها:..کتاب التفسیر، لم یتمه...أخبرنا بجمیع کتبه و روایاته جماعة من اصحابنا منهم: الشیخ ابو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان، و ابو عبد الله الحسین بن عبید الله و ابو الحسین جعفر بن الحسین بن حسکة القمی، و ابو زکریا محمد بن سلیمان الحرانی، کلهم عنه (45) .
بنابراین می‏توان اطمینان داشت که تفسیرامام علیه السلام جزو اجازات شیخ طوسی و شیخ مفید، و ابن غضایری(پدر)بوده، بنابراین مانعی وجود ندارد که مرحوم محقق کرکی و شهید ثانی، با«تلفیق اجازات»از آن نقل نمایند.
غرض نگارنده توجیه ورود این کتاب، از طریقف شیخ طوسی و شیخ مفید، در اجازات اصحاب است، و فعلا-بخاطر پاره‏ای جهات-از اظهار نظر در صحت آن خود داری می‏شود.
از سوی دیگر، معلوم شد دو مطلب اساسی که عده‏ای از متأخرین-همچون محدث نوری در مستدرک-بعنوان تأیید تفسیر آورده‏اند، چندان صحیح نیست:
1-تعجب است که چگونه ابن غضایری، این کتاب را جعلی می‏داند، در حالی که پدرش -حسب آنچه در اجازه محقق کرکی آمده-آنرا روایت کرده؟.
2-معلوم می‏شود، تفسیر فقط دارای دو سند موجود در اول نسخه‏های آن نیست، بلکه بطریق شیخ مفید و ابن غضایری(پدر)نیز نقل شده است.
جواب هر دو مطلب، از بیانات گذشته روشن شد.

روش کتاب:

مفسر جرجانی، چه در این کتاب، و چه در سایر روایات خود، اغلب احادیث را بصورت نقل بمعنی و یا به مضمون آورده، و خود نیز فاقد تسلط کافی بر زبان و ادبیات عرب است.از نظر ارزش ادبی کمتر از حد متوسط است.با اینکه توانائی کافی بر انشاء جملات عربی ندارد، سعی می‏نماید همچون کتب ادبی، با فصاحت و بلاغت هم باشد!حلاوت و شیرینی، همراه با سادگی و متانت که از ویژگی‏های سخنان اهل بیت علیهم السلام است، در این کتاب به چشم نمی‏خورد.نکته لطیف اینجاست که همه عبارات او، چه آنچه از ائمه معصومین علیهم السلام است، و چه آنچه-در روایات متفرقه-از طرق اهل سنت آورده، همه و همه دارای یک سبک و روش و یک لحن و تعبیر است.
عبارت را بیشتر با آب و تاب خاصی بیان می‏کند.اگر عنوان«خطیب»بیانگر عمل اجتماعی خود او باشد-و مثلا عنوان پدر و یا جدش نباشد-یک نوع حالت خطابه گونه-البته عامیانه-در کل عبارات او مشهود است، اضافه بر اینکه کرامات و معجزات عجیبی را که فقط در این کتاب است نقل می‏نماید، غالبا این معجزات، از نظر تصور خارجی غیر معقول، و از لحاظ تعبیری سبک است.
برای نمونه-و فقط نمونه، وگرنه باید معظم کتاب را نقل نمود-این قسمت کتاب را می‏آوریم: ..الا انبئکم برجل قد جعل الله من آل محمد کاوائل ایام رجب من اوائل ایام شعبان؟
قالوا:بلی یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله. قال:هو الذی یهتز عرش الرحمن بموته و تستبشر الملائکة بقدومه، و تخدمه فی عرصت القیامه و فی الجنان من الملائکه الف ضعف عدد اهل الدنیا من اول الدهد الی آخره...قالوا:و من ذلک یا رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله؟قال، هو مقبل علیکم غضبانا، فاسألو عن غضبه، فان غصبه لآل محمد خصوصا لعلی بن ابی طالب(ع)فطمح القوم باعناقهم..فاذا اول طالع علیهم سعد بن معاذ و هو غضبان، فاقبل، فلما رآه رسول الله صلی الله علیهم سعد بن معاذ و هو غضبان، فاقبل، فلما رآه رسول الله صلی الله علیه و آله قال له:یا سعد، اما ان غضب الله لما غضبت له اشد، فما الذی اغضبک؟ حدثنا بما قلته فی غضبک حتی احدثک بما قالته الملائکة لمن قلت له و ما قالته الملائکة لله عز و جل و اجاها الله عز و جل فقال سعد:بینا انا جالس علی بابی..اذ تمادی رجلان من الانصار، فرأیت فی احدهما النفاق، فکرهت ان ادخل بینهما مخافه ان یزداد شر هما واردات ان یتکافا، و تمادیا فی شرهما حتی تواثبا الی ان جرد کل واحد منها السیف علی صاحبه، فاخذ هذا سیفه و ترسه و هذا سیفه و ترسه و تجاولا و تضاربا، و قلت فی نفسی:اللهم انصر احبهما لنبیک و آله صلی الله علیهم اجمعین.فماز الا یتجاولان و لا یتمکن واحد منهما من الاخر الی ان طلع علینا اخوک علی بن ابی طالب علیه السلام، فصحت بهما:هذا علی بن ابی طالب لم توقراه.؟فوقراه و تکافا، فهذا اخو رسول الله صلی الله علیه و آله و افضل آل محمد.
فاما احدهما فانه لما سمع مقالتی رمی بسیفه و درقته من یده، و اما الاخر فلم یحفل بذلک فتمکن لاستسلام صاحبه منه فقطعه بسیفه قطعا اصابه بنیف و عشرین ضربه، فغضبت علیه..فقال رسول الله صلی الله علیه و آله:فما الذی صنع علی بن ابی طالب علیه السلام لما کف صاحبک و تعدی علیه الاخر؟قال:جعل ینظر الیه و هو یضر به بسیفه، لا یقول شیئا و لا یمنعه ثم جاز و ترکهما؟، و ان ذلک المضروب لعله بآخر رمق، فقال رسول الله صلی الله علیه و آله:..و اما کف علی بن ابی طالب علیه السلام عن نصره ذلک المظلوم، فان ذلک لما اراد الله من اظهار آیات محمد فی ذلک، لا احدثک یا سعد بما قال الله و قالته الملائکه لذلک الظالم و لذلک المظلوم و لک حتی تأتینی بالرجل المثخن فتری فیه آیات الله المصدقه لمحمد صلی الله علیه و آله.
فقال سعد:یا رسول الله، و کیف آتی به و عنقه متعلقة بجلدة رقیقه و یده و رجله کذلک، و ان حرکته تمیزت اعضاوه و تفاصلت.فقال رسول الله صلی الله علیه و آله:یا سعد، ان الذی ینشی السحاب و لا شی منه حتی یتکاثف و یطبق اکناف السماء و آفاقها ثم یلا شیه من بعد حتی یضمحل فلا تری من شیئا، لقادر-تمیزت تلک الاعضاء-ان یؤلفها من بعد، کما الفها اذ لم تکن شیئا، قال سعد: صدقت یا رسول الله، و ذهب فجاء بالرجل و وضعه بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله و هو بآخر رمق، فلما وضعه انفصل رأسه عن کتفه و یده عن زندهو فخذه عن اصله، فوضع رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله الرأس فی موضعه والید و الرجل فی موضعها، ثم تفل علی الرجل، و مسح یده علی مواضع جراحاتة، و قال:اللهم انت المحبی للاموات، و الممیت للاحیاء، و القادر علی ما تشاء، و عبدک هذا مثخن بهذه الجراحات لتوقیره لاخی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله علی بن ابی طالب، اللهم فانزل علیه شفاء من شفائک و دواء من دوائک و عافیه من عافیتک.قال: فو الذی بعثه بالحق نبیا، انه لما قال ذلک التأمت لاعضاء و التصقت و تراجعت الدماء الی عروقها و قاک قائما سویا... (46)
و بعد هم برای صحیح جلوه دادن این داستان، آنرا بجریان یهود بنی قریظه ربط می‏دهد، که بعد از حکم سعد بن معاذ بکشتن یهودیان، همین جوان موهوم هم شمشیر به دست عده‏ای از آنان را می‏کشد.
و بعد هم برای صحیح جلوه دادن این داستان، آنرا بجریا یهود بنی قریظه ربط می‏دهد، که دبعد از حکم سعد بن معاذ بکشتن یهودیان، همین جوان موهوم هم شمشیر به دست عده‏ای از آنان را می‏کشد.
نسبت دادن اینگونه مطالب، با این لحن و تعبیر خاص، به امامان اهل البیت سلام اللّه علیهم معتبر با شواهد واضحی تاریخی از آنان فعلا در دست داریم، آیا ترویج حقانیت و ولایت آنهاست؟ ناقل این عبارات، در مرحله ادراک تصوری قصور دارد-و گویا نمی‏تواند درک کند بفردی که‏ تمامی گوشت و استخوان و رگهای گردن و دست و پای او بریده شده، و فقط به پوست باریکی وصل است، نباید گفت:هنوز در رمقهای آخر زندگی است-حال باید انتظار داشت موفق به درک مطالب عالیه شود؟

نظر نهائی:

اگرچه، از خلال بحثهای گذشته، حال کتاب و مؤلف نسبتا روشن شد، ولی اینک بجمع بندی نهائی مطلب می‏پردازیم:
1-راجع به مؤلف یعنی مفسر جرجانی، کل معلومات ما عبارت است:روایت مرحوم صدوق- منحصرا-از او با تعبیر:«رضی اللّه عنه»در تمام موارد روایت، روایت او-باز هم منحصرا-از چندین فرد مجهول، عبارت شدید ابن غضایری و علامه و ابن داود درباره او، کتاب تفسیر و پاره‏ای روایات متفرقه غالبا با یک لحن و اسلوب واحد، عنوان«مفسر»و«خطیب»بعد از نام او، که احتمالا هر دو وصف او باشند، نه وصف پدر.
از این مجموعه معلومات چه نتیجه می‏توان گرفت؟بعضی حتی احتمال داده‏اند شخص مذکور از مخالفین بوده، و با این وسیله در فکر بد نام ساختن چهره روشن اهل بیت علیهم السلام بوده است.شاهد بر این کلام تعریف تمجید او از برخی اشخاص بگونه‏ای است که با روش اهل بیت علیهم السلام متناسب نیست، مثل همین مدح سعد بن معاذ، و یا مدح عکرمه فرزند ابو جهل- البته عبارت او خیلی صریح در مدح نیست-و موارد دیگر.
ما اعتراف داریم معلومات ما پیرامون این شخص فوق العاده اندک است، و بیشترین اطلاعات ما از نوشته‏های او بدست آمده، اما از خلال این نوشته‏ها نمی‏توان اطمینان یافت شخص مذکور از مخالفین باشد، زیرا با تأمل در عبارات وی، معلوم می‏شود این شخص در مراحل اولیه ادراک قصور دارد، چه رسد به مطالب بالاتر، و اگر در خلال کتاب، به مدح چهره‏هائی پرداخته که با روش کلی اهل بیت علیهم السلام سازگاری ندارد، ناشی از تعمد و قصد او نیست، بلکه بیشتر ناشی از عدم درک آن است.متأسفانه باید اعتراف کرد که درهمه مقاطع تاریخ دوستان نادان فراوان داشته‏ایم، و نیازی نیست کسانی ماسک ولایت به چهره زنند. درهمین راستا به بیان مطلب دیگری بپردازیم:در این کتاب می‏خوانیم داستان احضار مختار نزد حجاج را و امر او بکشتن مختار-با لحن و شیوه خاص مؤلف-که مختار هم می‏گوید:تو نمی‏توانی مرا بکشی مگر اینکه من 383000 نفر از شما را بکشم، که حضرت بمن خبر داده است...تا آخر قصه (47) .
می‏دانیم مختار در سال 67 هجری به امر مصعب بن زبیر به شهادت رسید، حجاج پس از 8 سال از این واقعه(سال 75)والی کوفه شد.و این معنای عبارت ماست که در این کتاب حوادث تاریخی «بی‏ربط»هستند.از سوی دیگر مرحوم حاجی نوری در مستدرک-و دیگران بطبع ایشان-سعی نموده از این مطلب جواب دهد که:در کتاب «کافی»، هم روایتی است که از آمدن یزید بمدینه خبر می‏دهد، در صورتی که یزید اصلا بمدینه نیآمده است.
این سنخ جواب نقضی از مرحوم محدث نوری بسی بعید است، زیرا با قطع نظر از اینکه آن روایت را مرحوم کلینی در«روضه»نقل نموده که اصولا این جزء کافی حاوی احادیث درجه دوم کلینی است باید در نظر داشت که این سنخ حوادث«بی‏ربط»تاریخی در این کتاب، منحصر به این مورد نیست، درهمین قصه مختار، آیا واقعا
مختار 383000 نفر از اهل کوفه را کشت؟و باز مختار برای حجاج قصه گفتگوی شاپور ذو الاکتاف را با نزار بن معد بن عدنان نقل می‏کند، آیا این قصه-اگر راست باشد-مربوط به این شخص است؟ لطیف‏تر اینکه می‏گوید:نزار اسم فارسی است بمعنای لاغر.
در سابق هم دیدیم که چگونه امام حسن و امام حسین علیهما السلام در وقت ساختن مسجد مدینه چند ساله بودند.در صفحه 437: ابو البختری بن هشام را برادر ابو جهل بن هشام می‏داند.
در صفحه 637-638:زید بن حارثه و عبد الله بن رواحه و قیص بن عاشصم منقری-بعد از رجوع از غزوه‏ای-خدمت حضرت رسول می‏رسند، و دست و پای حضرت را می‏بوسند، با اینکه اسلام قیص بن عاصم بعد از شهادت عبد الله بن رواحه و زید بن حارثه در غزوه موتع است...بنظر ما، این مفسر جرجانی پاره‏ای معلومات عمومی-کمتر از متوسط-از تاریخ حدیث تفسیر، تراجم.. می‏دانسته، که غالبا بصورت پراکنده و«بی‏ربط» در ذهن او حضور داشته‏اند، او مجموعه این مطالب پراکنده را، با همان لحن عربی ناپخته بصورت کتاب فعلی، و بقیه روایات متفرقه درآورده است. همچنین بادی در نظر داشت شخص مذکور، ظاهر الصلاح و از نظر رفتار ظاهری شخص صالحی بوده است، و احتمالا همن حسن ظاهر منشأ تعبیرات صدوق:«رضی اللّه عنه»در حق اوست.
2-راجع به کتاب، نفی انتساب آن به حضرت امام عسکری علیه السلام قطعی است، اما نمی‏توان انکار داشت لابلای آن مطالب صحیح در حق اهل بیت علیهم السلام، حواده تاریخی واقعی، و..در این کتاب بچشم میخورد که از نظر متن، غالبا با متون اصلی اختلاف دارد، به اضافه بعضی آب و تابها که جنبه خطابه گونه بهمان مطالب صحیح داده است. بنظر می‏رسد همین کیفیت ویژه متن منشاء بروز سه دیدگاه در مورد کتاب فعلی شده است:بخاطر عدم تناسب آن با مقام امامت و وجود پاره‏ای حوادث و قضایای عجیب و غریب و سایر جهاتی که تا کنون متعرض شدیم، کتاب جعلی و غیر واقعی است.
و بخاطر وجود مضامین عده‏ای از احادیث صحیح و معتبر و اشتمال کتاب بر کرامات و مقامات اهل بیت علیهم السلام آنرا صحیح و صادر از امام علیه السلام می‏دانند، و بخاطر آنکه بعضی مطالب آن صحیح و برخی دیگر غریب و بلکه غیر واقعی است، آنرا همچون کتابهای دیگر، مشتمل بر صحیح و ضعیف دانسته‏اند.نظر ما هم روشن شد:کتاب به این صورت مجموعی، جعلی است، ولی پاره‏ای از روایات و حوادث تاریخی و تفسیر آیات آن، از جهت معنی و مضمون-و نه بلحاظ عین الفاظ غالبا-مطابق با روایات صحیحه است.
یک نکته هم بعنوان احتمال بذهن نگارنده خطور می‏نماید، که شاید مؤلف اصلی کتاب در واقع بفکر نقل روایت از امام عسکری علیه السلام نبوده، بلکه در حقیقت می‏خواسته پاره‏ای از مطالب صحیح تاریخی، تفسیری، حدیثی، را در قالب یک داستان خیالی که دو نفر خدمت امام می‏رسند و آنان چنان گفتند و امام چنین فرمودند، بیان کند، و مؤید این مطلب آنکه حتی مطالب برخی روایات را بصورت قصه واقعی ترسیم می‏نماید، و شرح و بسطی راجع به آنها می‏دهد که با روش قصه گوئی بیشتر شباهت دارد، این کار در زمان ما بسی رایج است، و شاید عدم رواج آن در آن زمان منشأ توهم اسناد کتاب به حضرت علیه السلام شده است.
بر فرض صحت این توجیه، باید دانست مولف نه در ترسیم صحنه‏ها مهارت لازم را دارد، و نه در تعبیر از آن بلاغت کافی را.
از نظر ارزش، کتاب نمایانگر ورود اندیشه‏های ناخالص در میان عقاید اصیل شیعه، در قرنهای سوم و چهارم است.
بنظر ما مرحوم صدوق با نقل این کتاب-و صدها روایت از این سبک و روش در تألیفات خود- یکی از بزرگترین خدمتها را در راه حفظ و نگهداری میراثهای فرهنگی شیعه نموده که فوق العاده شایان تمجید و تحسین است.اگرچه علماء و اندیشمندان شیعی طی قرنهای متمادی به نقد و بررسی این احادیث و روایات همت گماشته، و حتی پاره‏ای از آنان را مردود دانسته‏اند، اما نقل آنها بعنوان حفظ ارزشهای علمی مکتب بسی ارزنده و والاست.در خصوص این کتاب، چون در موارد نقل روایات صحیح مناقب اهل بیت علیهم السلام نقل به معنی یا به مضمون می‏نماید، در سایر موارد که روایات مناقب منحصرا در این کتاب است، احتمالا در مصادر دیگری موجود بوده که فعلا در اینجا بصورت نقل به مضمون یا بمعنی شده است، به همین جهت حتی این رویات مفرده ارزش اصالت احتمالی می‏یابند، با حذف بعضی معانی غریب و الفاظ غیر مأنوس.
*** اینک که گفتار را به پایان می‏برم، به جهت حسن ختام سخنی را که از حضرت امام خمینی قدس سره الشریف در مجلس درس پیرامون تفسیر شنیده‏ام می‏آورم:
نه«فقه الرضا»از حضرت امام رضا علیه السلام است و نه تفسیر از حضرت عسکری سلام الله علیه، فقط آن را یک آدم ملا نوشته، و این تفسیر را یک آدم بی‏سواد.
سخنی است عین حق و صواب، قدس الله نفسه الزکیه.

دومین تفسیر امام عسکری علیه السلام:

گفتیم که مرحوم ابن شهر آشوب(متوفی 588)در کتاب معالم العلماء، برای نخستین بار حکایت از تفسیری 120 جلدی می‏کند که حسن بن خالد برقی از امام عسکری علیه السلام نوشته است.این آغاز اطلاع ما بر این کتاب است. مرحوم محقق داماد در شارع النجاة می‏فرماید:در تفسیرمشهور عسکری علیه السلام که به مولای ما صاحب العسکر علیه السلام منسوب است حدیثی مطول مشتمل بر حکایت آن حال علی التفصیل مذکور شده، و من می‏گویم:صاحب آن تفسیر چنانچه محمد بن علی بن شهر آشوب رحمه اله در معالم العلماء آورد-و من در حواشی کتاب نجاشی و کتاب رجال شیخ تحقیق کردم- حسن بن خالد برقی است، برادر ابی عبد الله محمد بن خالد برقی، و عماحمد بن ابی عبد اله برقی، و باتفاق علماء ثقه و مصنف کتب معتبره بوده است.در معالم العلماء گفته و هو اخو محمد بن خالد، من کتبه:تفسیر العسکری من املاء الامام علیه السلام.و اما تفسیر محمد بن القاسم که از مشیخه روایت ابی جعفر ابن بابویه است، علماء رجال او را ضعیف الحدیث شمرده‏اند، تفسیری است که آنرا از دو مرد مجهول الحال روایت کرده و ایشان بابی الحسن الثالث العسکری علیه السلام اسناد کرده‏اند، و قاصران نا متمهران اسناد را معتبر می‏دانند و حقیقت حال آنکه تفسیر موضوع و بابی محمد سهل بن احمد الدیباجی مسند، و بر مناکیر احادیث و اکاذیب اخبار منطوی، و اسناد آن به امام معصوم مختلق و مفتری است. (35)
خود محدث نوری، پس از نقل عبارت‏ ابن شهر آشوب می‏فرماید:و یظهر منه امران: الاول:ان سند التفسیر لیس منحصرا فی الاستر آبادی شیخ الصدوق، بل یرویه الحسن بن خالد، الثقه-فی النجاشی و الخلاصه-صاحب الکتب- فی الفهرست-التی یرویها عنه ابن اخیه احمد بن محمد البرقی، الذی للمشایخ الیه طرق صحیحه. الثانی:ان التفسیر کبیر تام غیر مقصور علی الموجود، الذی فیه تفسیر سورة الفاتحه و بعض سورة البقره (36)
مرحوم آقا بزرگ تهرانی-رضوان اللّه علیه- (4/283-285)نظر دیگری در این باره دارد که ترجمه خلاصه آنرا می‏آوریم:ظاهرا مراد از «عسکری»حضرت هادی علیه السلام باشد که بلقب«صاحب العسکر»و«عسکری»یاد می‏شده‏اند.دلیل بر این مطلب آنکه به تصریح شیخ، احمد بن محمد برقی، برادرزاده حسن بن خالد برقی صاحب تفسیر-از عموی خود نقل می‏نماید، و این شخص همچنانکه از عموی خود نقل می‏نماید از پدر خویش نیز نقل می‏نماید، و چون شیخ طوسی، پدر او را جزء اصحاب حضرت موسی بن جعفر(متوفی 183)و حضرت رضا (متوفی 203)و حضرت جواد(متوفی 220) علیهم السلام می‏داند، پس زمان حضرت هادی علیه السلام را درک ننموده و یا روایتی نقل نکرده است، از سوی دیگر عبارت مرحوم نجاشی که اول محمد و بعد حسن و سپس ابو الفضل را نام برده، معلوم می‏شود، حسن از برادرش محمد کوچکتر است، و عادتا حسن بعد از وفات محمد زنده بوده است، و در نتیجه حضرت هادی علیه السلام را درک نموده تا بتواند در مدت امامت حضرتش(از سال 220 تا 254)تفسیر قرآن را در 120 جلد بنویسد.همچنین عادتا این حسن بن خالد، عصر حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را درک ننموده، زیرا برادرش محمد بن خالد برقی-باید قبل از وفات حضرت موسی بن جعفر (سال 183)در حدود بیست ساله باشد تا بتوان او را از اصحاب حضرت دانست، پس در وقت وفات حضرت جواد(سال 220)که اواخر حیاتش بوده عمرش در حدود شصت سال باشد، اما برادرش حسن که عادتا دو سال و یا بیشتر کوچکتر از او بوده، ممکن است بعد از برادر خود 10 یا 20 سال و نهایت 35 سال عمر کند، پس نمی‏تواند زمان حضرت امام حسن عسکری را درک نموده باشد، و خصوصا بتواند در مدت حدود هفت سال، 120 جلد تفسیر بنویسد. (37)
این بود خلاصه سخنان این مرد بزرگوار. صحت استدلال و نتیجه‏گیری از آنرا به عهده خواننده محترم می‏گذاریم.باری، این هم انجام این تفسیر، نمی‏دانیم از آن آغاز تعجب کنیم، و یا از این انجام.
باید در نظر داشت مرحوم احمد بن محمد برقی، برادرزاده حسن بن خالد برقی، در کتابهای خود نه تنها یک حدیث از این کتاب 120 جلدی- که مباشرة از امام معصوم علیه السلام نوشته شده-نقل نمی‏نماید، که حتی در«رجال»خود نام عموی خود را نه در اصحاب حضرت هادی و نه در اصحاب حضرت عسکری علیهما السلام نمی‏آورد.
به استثنای برادرزاده، ما سخن دو تن از مشهورترین علمای رجال را که صد و اندی سال قبل از ابن شهر آشوب بوده‏اند، و دو تن که صد و اندی سال بعد از او، می‏آوریم، و قضاوت نهائی با خواننده:
مرحوم شیخ در«رجال»خود، او جزء افرادی می‏آورد که از ائمه علیهم السلام مستقیما روایت نقل نکرده‏اند.
همو در فهرست:الحسن بن خالد البرقی-اخو محمد بن خالد-یکنی اباعلی، له کتب، اخبرنا بها عدة من اصحابنا، عن ابن المفضل، عن ابن بطه، عن احمد بن ابی عبد اله، عن عمه الحسن بن خالد.
مرحوم نجاشی:الحسن بن خالد بن محمد بن علی البرقی، ابو علی، اخو محمد بن خالد، کان ثقه، له کتاب نوادر. (38)
مرحوم ابن داود:الحسن بن خالد بن محمد بن علی البرقی، ابو علی، اخو محمد بن خالد، لم (جش، ست)ثقه، مصنف. (39)
مرحوم علامه:الحسن بن خالد بن محمد بن علی البرقی ابو علی، اخو محمد بن خالد کان ثقه. (40)
و اصولا چگونه می‏توان باور داشت، شخص مشهوری چون حسن بن خالد، از خاندان معروف برقی، این مقدار فوق العاده شگفت‏آور(120 جلد)، آنهم در تفسیر قرآن-کتاب محوری مسلمانان-مباشرة از زبان امام معصوم(حضرت هادی یا عسکری علیهما السلام)بنویسد و آنگاه هیچ اثری، نه از کتاب و نه حتی یک روایت آن، بلکه حتی نام آن هم برده نشود، تا سه قرن پس از آن، فقط و فقط نام آن، در یک مصدر رجالی، بدون ذکر سند بیاید.
به احتمال قریب بیقین، اگر مرحوم ابن شهر آشوب اشتباه نکرده باشد، حتما این نام را در جائی دیده و یا از بعضی مشایخ شنیده و بر اساس عشق به حفظ میراثهای علمی، نام آن را آورده است.
کوتاه سخن آنکه، این تفسیر هم وضع بهتری از تفسیر سابق ندارد، و نمی‏توان اطمینان یافت مرحوم حسن بن خالد برقی یک تفسیر 120 جلدی داشته، چه رسد که از املاء امام علیه السلام باشد.

پی نوشت ها

(1)-معجم رجال الحدیث:12/147.
(2)-بحار الانوار:108/169
(3)-بحار الانوار:108/78
(4)-روضة المتقین:14/150.
(5)-بحار الانوار:1/18
(6)-وسائل الشیع‏%20/59-60
(7)-مجمع الرجال:6/25.
(8)-رجال ابن داود:510.
(9)-رجال علامه:256-257.
(10)-معجم رجال الحدیث:17/156.
(11)-الامالی:مجلس 23
(12)-الامالی:مجلس 33.
(13)-رک:الذریغه، جلد چهارم تفسیر العکسری.
(14)-من لا یحضره الفقیه، کتال الحج، آخرین حدیث باب التلبیه.
(15)-بحار الانوار:108/78، 169
(16)-التفسیر المنسوب..:10.
(17)-همان مصدر:13.
(18)-همان مصدر:9-12.
(19)-همان مصدر:17.
(20)-بحار الانوار:107/122.
(21)-وسائل الشیعه:19/414.
(22)-امالی صدوق:مجلس 58
(23)-عیون اخبار الرضا:2/2.
(24)-رجال کشی:شماره 134.با اینکه این روایت از نظر برخی ضعیف است.
(25)-در فرحة الغری(و بنقل مستدرک:3/481):الفقیه محمد بن سراهنگ است.در طبقات اعلام الشیعه، الثقات العیون ص 264:السید فخر الدین محمد بن سرایا الحسنی الجرجانی.
(26)-طبقات اعلام الشیعه، الثقات العیون:ص 312:مهدی بن ابی حرب نزار
(27)-الاحتجاج:1/4
(28)-همان مصدر:1/5
(29)-بحار الانوار:108/78.
(30)-همان مصدر:108/-169
(31)-همان مصدر:108/163.
(32)-مجمع الرجال:5/269-273
(33)-التفسیر المنسوب..:665
(33)-همان مصدر:547 به بعد
(35)-عبارات فوق عین عبارات کتاب میرداماد است که به فارسی است.مستدرک الوسائل:3/662-663
(36)-مستدرک الوسائل:3/661.
(37)-الذریعة:283-285.
(38)-مجمع الرجال:2/105-106.
(39)-رجال ابن داود:106.
(40)-رجال علام:43.

مقالات مشابه

تنويع و تقسيم مباحث علوم قرآن

نام نشریهقرآن شناخت

نام نویسندهعلی‌اوسط باقری

آواشناسی ابن جزری در کتاب النشر فی القراءات العشر

نام نشریهتفسیر و زبان قرآن

نام نویسندهبهمن زندی, سیدحسین میر تقی

پايان نامه ها و كتاب شناسي قرآن و امام جواد(ع)

نام نشریهبینات

نام نویسندهادریس جعفرزاده

نقد کتاب «رویکردی نو به مطالعه قرآن»

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمصطفی احمد‌زاده

خاورشناسان قرائت پژوه و آثار آنان

نام نشریهقرائت‌پژوهی

نام نویسندهحسن رضا هفتادر